عید سعید غدیر خم
نوشته شده توسط Super User. ارسال شده در ماه ذی الحجه
عید الله الاکبرعید سعید غدیرخم بر تمامی شیعیان مبارکباد
واقعه غدير يا اكمال دين
پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در سال دهم هجرت براى انجام فريضه و تعليم مراسم حج به مكه عزيمت كرد. اين بار انجام اين فريضه با آخرين سال عمر پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عزيز مصادف شد و از اين جهت آن را <حجة الوداع> ناميدند. افرادى كه به شوق همسفرى و يا آموختن مراسم حج همراه آن حضرت بودند تا صد و بيست هزار تخمين زده شده اند.
مراسم حج به پايان رسيد و پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) راه مدينه را، در حالى كه گروهى انبوه او را بدرقه مى كردند و جزكسانى كه در مكه به او پيوسته بودند همگى در ركاب او بودند، در پيش گرفت. چون كاروان به پهنه بى آبى به نام <غديرخم> رسيد كه در سه ميلى <جحفه> قرار دارد، پيك وحى فرود آمد و به پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمان توقف داد. پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نيز دستور داد كه همه از حركت باز ايستند و بازماندگان فرا رسند.
كاروانيان از توقف ناگهانى و به ظاهر بى موقع پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در اين منطقه بى آب، آن هم در نيمروزى گرم كه حرارت آفتاب بسيار سوزنده و زمين تفتيده بود، درشگفت ماندند. مردم با خود مى گفتند: فرمان بزرگى از جانب خدا رسيده است ودر اهميت فرمان همين بس كه به پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مأموريت داده است كه در اين موقع نامساعد همه را از حركت باز دارد و فرمان خدا را ابلاغ كند.
فرمان خدا به رسول گرامى طى آيه زير نازل شد: <يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس > (مائده: 67)
<اى پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم), آنچه را از پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان و اگر نرسانى رسالت خداى را بجانياورده اى; و خداوند تو را از گزند مردم حفظ مى كند>.
دقت در مضمون آيه ما را به نكات زير هدايت مى كند: اولاً: فرمانى كه پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) براى ابلاغ آن مأمور شده بود آنچنان خطير و عظيم بود كه هرگاه پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) (بر فرض محال) در رساندن آن ترسى به خود راه مى داد و آن را ابلاغ نمى كرد رسالت الهى خود را انجام نداده بود، بلكه با انجام اين مأموريت رسالت وى تكميل مى شد.
به عبارتى ديگر، هرگز مقصود از <ما انزل اليك> مجموع آيات قرآن و دستورهاى اسلامى نيست. زير ناگفته پيداست كه هرگاه پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) (صلی الله علیه و آله و سلم) مجموع دستورهاى الهى را ابلاغ نكند رسالت خود را انجام نداده است و يك چنين امربديهى نياز به نزول آيه ندارد. بلكه مقصود از آن، ابلاغ امر خاصى است كه ابلاغ آن مكمل رسالت شمرده مى شود و تاابلاغ نشود وظيفه خطير رسالت رنگ كمال به خود نمى گيرد. ينابراين، بايد مورد مأموريت يكى از اصول مهم اسلامى باشد كه با ديگر اصول و فروع اسلامى پيوستگى داشته پس از يگانگى خدا و رسالت پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مهمترين مسئله شمرده شود.
ثانياً: از نظر محاسبات اجتماعى پيامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) احتمال مى دادكه درطريق انجام اين مأموريت ممكن است از جانب مردم آسيبى به او برسد و خداوند براى تقويت اراده او مى فرمايد:<و الله يعصمك من الناس>.
اكنون بايد ديد ازميان احتمالاتى كه مفسران اسلامى درتعيين موضوع مأموريت داده اندكدام به مضمون آن نزديكتر است. محدثان شيعه و همچنين سى تن از محدثان بزرگ اهل تسنن بر آنند كه آيه در غدير خم نازل شده است و طى آن خدا به پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مأموريت داده كه حضرت على (علیه السلام) را به عنوان <مولاى مؤمنان > معرفى كند.
ولايت و جانشينى امام پس از پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از موضوعات خطير و پر اهميتى بود كه جا داشت ابلاغ آن مكمل رسالت باشد و خوددارى از بيان آن، مايهء نقص در امر رسالت شمرده شود.
همچنين جا داشت كه پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گرامى، از نظر محاسبات اجتماعى و سياسى، به خود خوف و رعبى راه دهد، زيرا وصايت و جانشينى شخصى مانندحضرت على (علیه السلام) كه بيش ازسى و سه سال از عمر او نگذشته بود بر گروهى كه ازنظر سن و سال از او به مراتب بالاتر بودند بسيار گران بود. گذشته از اين، خود بسيار از بستگان همين افراد كه دور پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را گرفته بودند در صحنه هاى نبرد بدست حضرت على (علیه السلام) ريخته شده بود وحكومت چنين فردى برمردمى كينه توز بسيار سخت خواهدبود.
به علاوه، حضرت على (علیه السلام) پسر عمو و داماد پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و تعيين چنين فردى براى خلافت در نظر افراد كوته بين به يك نوع تعصب فاميلى حمل مى شده است.
ولى به رغم اين زمينه هاى نامساعد، اراده حكيمانه خداوند بر اين تعلق گرفت كه پايدارى نهضت را با نصب حضرت على (علیه السلام) تضمين كند و رسالت جهانى پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خويش را با تعيين رهبر و راهنماى پس از او تكميل سازد.
شرح واقعه غدير:
آفتاب داغ نيمروز هجدهم ماه ذى الحجه بر سرزمين غدير خم به شدت مى تابيد و گروه انبوهى كه تاريخ تعداد آنهارا از هفتاد هزار تا صد و بيست هزار ضبط كرده است در آن محل به فرمان پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا فرود آمده بودند و در انتظارحادثه تاريخى آن روز به سر مى بردند، در حالى كه از شدت گرما رداها را به دو نيم كرده، نيمى بر سر و نيم ديگر را زيرپا انداخته بودند.
در آن لحظات حساس، طنين اذان ظهر سراسر بيابان را فرا گرفت و نداى تكبير مؤذن بلند شد. مردم خود را براى اداى نماز ظهر آماده كردند و پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز ظهر را با آن اجتماع پرشكوه، كه سرزمين غدير نظير آن را هرگز به خاطرنداشت، بجا آورد و سپس به ميان جمعيت آمد و بر منبر بلندى كه از جهاز شتران ترتيب يافته بود قرار گرفت و باصداى بلند خطبه اى به شرح زير ايراد كرد: ستايش از آن خداست. از او يارى مى خواهيم و به او ايمان داريم و بر او توكل مى كنيم و از شر نفسهاى خويش وبدى كردارهايمان به خدايى پناه مى بريم كه جز او براى گمراهان هادى و راهنمايى نيست; خدايى كه هر كس را هدايت كرد براى اوگمراه كننده نيست. گواهى مى دهيم كه خدايى جز او نيست ومحمد بنده خدا و فرستاده اوست.
هان اى مردم، نزديك است كه من دعوت حق را لبيك گويم و از ميان شما بروم. و من مسئولم و شما نيز مسئول هستيد. درباره من چه فكر مى كنيد؟
ياران پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند: گواهى مى دهيم كه تو آيين خدا را تبليغ كردى و نسبت به ما خير خواهى و نصيحت كردى و دراين راه بسيار كوشيدى خداوند به تو پاداش نيك بدهد.
پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، وقتى مجدداً آرامش بر جمعيت حكم فرما شد، فرمودند: آيا شما گواهى نمى دهيد كه جز خدا، خدايى نيست و محمد بنده خدا و پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اوست؟ بهشت و دوزخ و مرگ حق است و روز رستاخير بدون شك فرا خواهد رسيد و خداوند كسانى را كه در خاك پنهان شده اند زنده خواهد كرد؟
ياران پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند: آرى، آرى، گواهى مى دهيم.
دو چيز گرانبها (كتاب خدا و اهل بيتم)
پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ادامه دادند: من در ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار مى گذارم; چگونه با آنها معامله خواهيد كرد؟ ناشناسى پرسيد: مقصود ازاين دو چيز گرانبها چيست؟
پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ثقل اكبر كتاب خداست كه يك طرف آن در دست خدا و طرف ديگرش در دست شماست. به كتاب او چنگ بزنيدتا گمراه نشويد. و ثقل اصغر عترت و اهل بيت من است. خدايم به من خبر داده كه دو يادگار من تا روز رستاخير از هم جدا نمى شوند.
هان اى مردم، بر كتاب خدا و عترت من پيشى نگيريد و از آن دو عقب نمانيد تا نابود نشويد.
در اين موقع پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دست حضرت على (علیه السلام) را گرفت و بالا برد، تا جايى كه سفيدى زير بغل او بر همه مردم نمايان شد و همه حضرت على (علیه السلام) را در كنار پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ديدند و او را به خوبى شناختند و دريافتند كه مقصود از اين اجتماع مسئله اى است كه مربوط به حضرت على (علیه السلام) است و همگى با ولع خاصى آماده شدند كه به سخنان پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گوش فرا دهند.
پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: هان اى مردم، سزاوارترين فرد بر مؤمنان از خود آنان كيست؟
ياران پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخ دادند: خداوند و پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او بهتر مى دانند. پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ادامه دادند: خداوند مولاى من و من مولاى مؤمنان هستم و بر آنها او از خودشان اولى و سزاوارترم. هان اى مردم، <هر كس كه من مولا و رهبر او هستم، على (علیه السلام) هم مولا و رهبر اوست >.
رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اين جمله آخر را سه بار تكرار كرد و سپس ادامه داد: بنا به نقل احمد بن حنبل در مسند او، پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اين جمله را چهار بار تكرار كرد.
پروردگارا، دوست بدار كسى را كه على (علیه السلام) را دوست بدارد و دشمن بدار كسى را كه على (علیه السلام) را دشمن بدارد. خدايا، ياران على (علیه السلام) را يارى كن و دشمنان او را خوار و ذيل گردان. پروردگارا، على (علیه السلام) را محور حق قرار ده. سپس افزود: لازم است حاضران به غايبان خبر دهند و ديگران را از اين امر مطلع كنند.
هنوز اجتماع با شكوه به حال خود باقى بود كه فرشتهء وحى فرود آمد و به پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بشارت داد كه خداوند امروز دين خود را تكميل كرد و نعمت خويش را بر مؤمنان بتمامه ارزانى داشت.
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً> (سوره مائده، آيه 3)
در اين لحظه، صداى تكبير پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بلند شد و فرمودند: خدا را سپاسگزارم كه دين خود را كامل كرد و نعمت خود را به پايان رسانيد و از رسالت من و ولايت على (علیه السلام) پس ازمن خشنود شد.
پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از جايگاه خود فرود آمد و ياران او، دسته دسته، به حضرت على (علیه السلام) تبريك مى گفتند و او را مولاى خود ومولاى هر مرد و زن مؤمنى مى خواندند. در اين موقع حساس بن ثابت، شاعر رسول خدا، برخاست و اين واقعه بزرگ تاريخى را در قالب شعرى با شكوه ريخت و به آن رنگ جاودانى بخشيد. از چكامه معروف او فقط به ترجمه دو بيت مى پردازيم: پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت على (علیه السلام) فرمودند: برخيز كه من تو را به پيشوايى مردم و راهنمايى آنان پس از خود برگزيدم. هر كس كه من مولاى او هستم، على (علیه السلام) نيز مولاى او است. مردم! بر شما لازم است از پيروان راستين و دوستداران واقعى على (علیه السلام) باشد.
فمن كنت مولاه فهذا وليه فكونوا له اتباع صدق مواليا
آنچه نگارش يافت خلاصه اين واقعه بزرگ تاريخى بود كه در مدارك دانشمندان اهل تسنن وارد شده است. دركتابهاى شيعه اين واقعه به طور گسترده تر بيان شده است. مرحوم طبرسى در كتاب احتجاج خطبه مشروحى از پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل مى كند كه علاقه مندان مى توانند به آن كتاب مراجعه كنند.
واقعه غدير هرگز فراموش نمى شود
اراده حكيمانه خداوند بر اين تعلق گرفته است كه واقعه تاريخى غدير در تمام قرون و اعصار، به صورت زنده در دلها و به صورت مكتوب در اسناد و كتب، بماند و در هر عصر و زمانى نويسندگان اسلامى در كتابهاى تفسير و حديث و كلام و تاريخ از آن سخن بگويند و گويندگان مذهبى در مجالس وعظ و خطابه درباره آن داد سخن دهند و آن را ازفضايل غير قابل انكار حضرت على (علیه السلام) بشمارند. نه تنها خطبا و گويندگان، بلكه شعرا و سرايندگان بسيارى از اين واقعه الهام گرفته اند و ذوق ادبى خود را از تأمل در زمينه اين حادثه و از اخلاص نسبت به صاحب ولايت مشتعل ساخته اند و عاليترين قطعات را به صورت هاى گوناگون و به زبانهاى مختلف از خود به يادگار نهاده اند.
از اين جهت، كمتر واقعه تاريخى همچون رويداد غدير مورد توجه دانشمندان، اعم از محدث و مفسر و متكلم وفيلسوف و خطيب و شاعر و مورخ و سيره نويس، قرار گرفته است و تا اين اندازه درباره عنايت مبذول شده است. يكى از علل جاودانى بودن اين حديث، نزول دو آيه از آيات قرآن كريم درباره اين واقعه است و تا روزى كه قرآن باقى است اين واقعه تاريخى نيز باقى خواهد بود و از خاطرها محو نخواهد شد.
جامعه اسلامى در اعصار ديرينه آن را يكى از اعياد مذهبى مى شمرده اند و شيعيان هم اكنون نيز اين روز را عيدمى گيرند و مراسمى را كه در ديگر اعياد اسلامى بر پا مى دارند در اين روز نيز انجام مى دهند.
از مراجعه به تاريخ به خوبى استفاده مى شود كه روز هجدهم ذى الحجة الحرام در ميان مسلمانان به نام روز عيدغدير معروف بوده است، تا آنجا كه ابن خلكان دربارهء مستعلى (علیه السلام) بن المستنصر مى گويد: در سال 487 هجرى در روز عيدغدير كه روز هجدهم ذى الحجة الحرام است مردم با او بيعت كردند.
و العبيدى درباره المستنصر بالله مى نويسد: وى در سال 487 هجرى، دوازده شب به آخر ماه ذى الحجه باقى مانده بود كه درگذشت. اين شب همان شب هجدهم ذى الحجه، شب عيد غدير است.
نه تنها ابن خلكان اين شب را شب عيد غدير مى نمامد، بلكه مسعودى و ثعالبى نيز اين شب را از شبهاى معروف در ميان امت اسلامى شمرده اند.
ريشه عيد غديرخم
ريشه اين عيد اسلامى به خود روز غدير باز مى گردد، زيرا در آن روز پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به مهاجرين و انصار، بلكه به همسران خود، دستور داد كه بر على (علیه السلام) وارد شوند و به او در مورد چنين فضيلت بزرگى تبريك بگويند. زيد بن ارقم مى گويد: نخستين كسانى از مهاجرين كه با على (علیه السلام) دست دادند ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه و زبير بودند و مراسم تبريك وبيعت تا مغرب ادامه داشت.
در اهميت اين رويداد تاريخى همين اندازه كافى است كه صدو ده نفر صحابى حديث غدير را نقل كرده اند. البته اين مطلب به معنى آن نيست كه از گروه زياد تنها همين تعداد حادثه را نقل كرده اند، بلكه تنها در كتابهاى دانشمندان اهل تسنن نام صد و ده تن به چشم مى خورد. درست است كه پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سخنان خود را در اجتماع صد هزار نفرى القاء كرد، ولى گروه زيادى از آنان از نقاط دور دست حجاز بودند و از آنان حديثى نقل نشده است. گروهى از آنان نيزكهاين واقعه را نقل كرده اند تاريخ موفق به درج آن نشده است و اگر هم درج كرده به دست ما نرسيده است. در قرن دوم هجرى، كه عصر <تابعان > است، هشتاد و نه تن از آنان، به نقل اين حديث پرداخته اند.
راويان حديث در قرنهاى بعد همگى از علما و دانشمندان اهل تسنن هستند و سيصد و شصت تن از آنان اين حديث را در كتابهاى خود آورده اند و گروه زيادى به صحت و استوارى آن اعتراف كرده اند.
در قرن سوم نود و دو دانشمند، در قرن چهارم چهل و سه، در قرن پنجم بيست و چهار، در قرن ششم بيست، درقرن هفتم بيست و يك، در قرن هشتم هجده، در قرن نهم شانزده، در قرن دهم چهارده، در قرن يازدهم دوازده، در قرن دوازدهم سيزده، در قرن سيزدهم دوازده و در قرن چهاردهم بيست دانشمند اين حديث را نقل كرده اند.
گروهى نيز تنها به نقل حديث اكتفا نكرده اند بلكه درباره اسناد و مفاد آن مستقلاً كتابهايى نوشته اند. طبرى، مورخ بزرگ اسلامى، كتابى به نام <الولاية فى طريق حديث الغدير> نوشته، اين حديث را از متجاوز از هفتادطريق از پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل كرده است.
ابن عقده كوفى در رساله <ولايت > اين حديث را از صد و پنج تن نقل كرده است.
ابوبكر محمد بن عمر بغدادى، معروف به جعانى، اين حديث را از بيست و پنج طريق نقل كرده است. تعداد كسانى كه مستقلاً پيرامون خصوصيات اين واقعه تاريخى كتاب نوشته اند بيست و شش نفر است.
دانشمندان شيعه درباره اين واقعه بزرگ كتابهاى ارزنده اى نوشته اند كه جامعتر از همه كتاب تاريخى <الغدير> است كه به خامه تواناى نويسنده نامى اسلامى علامه مجاهد مرحوم آيت الله امينى نگارش يافته است و در تحرير اين بخش از زندگانى امام (علیه السلام) از اين كتاب شريف استفاده فراوانى به عمل آمد.
آيت الله جعفر سبحانى (مدظله العالی)
پی نوشتها:
1- جحفه در چند ميلى <رابغ > بر سه راه مدينه واقع است و يكى از ميقاتهاى حجاج است.
2- مرحوم علامه امينى نام و خصوصيات اين سى تن را در اقر نفيس خود <الغدير> ج 1 ص 196 ا 209 به طور مبسوطبيان كرده است. كه در ميان آنان نام افرادى مانند طبرى، ابو نعيم اصفهانى ت، ابن عساكر، ابواسحاق حموينى، جلال الدين سيوطى به چشم مى خورد و از ميان صحابه پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از ابن عباس و ابو سعيد خدرى و براء بن عازب نام برده شده است.
3- فقال له قم يا على (علیه السلام) فاننى رضيتك من بعدى اماماً و هادياً
4- خصوصاً بر اعرابى كه همواره مناصب مهم را شايستهء پيران قبايل مى دانستند و براى جوانان، به بهانه اينكه بى تجربه اند، وقعى قائل نبودند. لذا هنگامى كه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عتاب بن اسيد را به فرماندارى مكه و اسمامة بن زيد را به فرماندهى سپاه عازم به تبوك منصوب كرد از طرف جمعى از اصحاب و پيروان خود مورد اعتراض قرار گرفت.
5- احتجاج طبرسى، ج 1 صص 84 ـ 71 چاپ نجف.
6- آيات 3 و 67 سوره مائده.
7 و 8- وفيات الاعيان، ج 1 ص 60 و ج 2 ص 223
9- التنبيه و الاشراف، ص 822
10- ثمار القلوب، ص 511
منبع: فروغ ولايت
ولادت حضرت امام هادی (ع)
نوشته شده توسط Super User. ارسال شده در ماه ذی الحجه
ولادت با سعادت حضرت علی بن محمد امام هادی مبارکباد
«امام ابوالحسن على النقى الهادى» - عليه السلام - پيشواى دهم شيعيان، در نيمه ذيحجه سال 212 هجرى در اطراف مدينه در محلى به نام «صريا» به دنيا آمد (1). پدرش پيشواى نهم، امام جواد - عليه السلام - و مادرش بانوى گرامى «سمانه» است كه كنيزى با فضيلت و تقوا بود (2).
مشهورترين القاب امام دهم، «نقى» و «هادى» است، و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نيز مى گويند (3).
امام هادى - عليه السلام - در سال 220 هجرى پس از شهادت پدر گراميش برمسند امامت نشست و در اين هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شريفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 در شهر سامراء به شهادت رسيد.
خلفاى معاصر حضرت
امام هادى در مدت امامت خود با چند تن از خلفاى عباسى معاصر بود كه به ترتيب زمان عبارتند از: معتصم، برادر مامون (217 - 227) (4). واثق، پسر معتصم (227 - 232). متوكل، برادر واثق (232 - 248). منتصر، پسر متوكل (6 ماه). مستعين، پسر عموى منتصر (248 - 252). معتزّ، پسر ديگر متوكل (252 - 255).
امام هادى در زمان خليفه اخير مسموم گرديد و به شهادت رسيد و در خانه خود به خاك سپرده شد.
اوضاع سياسى، اجتماعى عصر امام
اين دوره از خلافت عباسى ويژگيهاى دارد كه آن را از ديگر دوره ها جدا مى سازد ذيلاً به برخى از اين ويژگيها اشاره مى كنيم:
- زوال هيبت و عظمت خلافت: خلافت، چه در دوره اموى و چه در دوره عباسى، براى خود هيبت و جلالى داشت، ولى در اين دوره بر اثر تسلط تركان و بردگان بر دستگاه خلافت، عظمت آن از بين رفت و خلافت همچون گويى به دست اين عناصر افتاد كه آن را به هر طرف مى خواستند پرتاب مى كردند، و خليفه عملاً يك مقام تشريفاتى بود، ولى در عين حال هر موقع خطرى از جانب مخالفان احساس مى شد خلفا و اطرافيان و عموم كارمندان دستگاه خلافت، در سركوبى آن خطر نظر واحدى داشتند.
- خوش گذرانى و هوسرانى درباريان: خلفاى عباسى در اين دوره به خاطر خلاى كه بر دستگاه خلافت حكومت مى كرد، به شب نشينى و خوش گذرانى و مي گسارى مى پرداختند و دربار خلافت غرق در فساد و گناه بود. صفحات تاريخ اخبار شب نشيني هاى افسانه اى آنان را ضبط نموده است.
- گسترش ظلم و بيدادگرى و خودكامگى: ظلم و جور و نيز غارت بيت المال و صرف آن در عياشيها و خوشگذراني ها جان مردم را به لب آورده بود.
- گسترش نهضت هاى علوى: در اين مقطع از تاريخ، كوشش دولت عباسى بر اين بود كه با ايجاد نفرت در جلامعه نسبت به علويان، آنها را تارو مارو سازد. هر موقع كوچكترين شبحى از نهضت علويان مشاهده مى شود، برنامه سركوبى بى رحمانه آنان آغاز مى گشت، و علت شدت عمل نيز اين بود كه دستگاه خلافت با تمام اختناق و كنترلى كه برقرار ساخته بود، خود را متزلزل و ناپايدار مى ديد و از اين نوع نهضتها سخت بيمناك بود.
شيوه علويان در اين مقطع زمانى اين بود كه از كسى نامى نبرند و مردم را به رهبرى «شخص برگزيده اى از آل محمد» دعوت كنند، زيرا سران نهضت مى ديدند كه امامان معصوم آنان، در قلب پادگان نظامى «سامراء» تحت مراقبت و مواظبت مى باشند و دعوت به شخص معين مايه قطع رشته حيات او مى گردد. اين نهضتها و انقلابها بازتاب گسترش ظلم و فشار بر جامعه اسلامى در آن عصر بود و نسبت مستقيمى با ميزان فشار و اختناق داشت، به عنوان نمونه در دوران حكومت «منتصر» كه تا حدى به خاندان نبوت و امامت علاقه مند بود و در زمان او كسى متعرض شيعيان و خاندان علوى نمى شد، قيامى صورت نگرفت.
تواريخ، تنها در فاصله سال 219 تا 270 قمرى، تعداد 18 قيام ضبط كرده اند. اين قيامها نوعاً با شكست روبرو شده و توسط حكومت عباسى سركوب مى گشتند.
علل شكست قيامها
علل شكست اين نهضتها و قيامها را از يك سو بايد در ضعف رهبرى و فرماندهى اين نهضتها جستجو كرد و از طرف ديگر در طرفداران و ياران اين رهبران: رهبران نهضتها نوعاً داراى برنامه صحيح و كاملى نبودند و نابساماني هايى در كار آنها وجود داشت و از طرف ديگر قيام آنها صدر در صد رنگ اسلامى نداشت و از اين جهت معمولاً مورد تأييد امامان زمان خود قرار نمى گرفتند.
البته گروهى از ياران و طرفداران اين قيامها مردمى مخلص و شيعيان واقعى بودند كه تا سر حد مرگ براى اهداف عالى اسلامى مى جنگيدند، ولى تعداد اين دسته كم بود و غالب مبارزين كسانى بودند كه اهداف اسلامى روشنى نداشتند، بلكه در اثر ظلم و ستمى كه بر آنان وارد مى شد، ناراحت شده و در صدد تغيير اوضاع برآمده بودند. اين گروه، در صورت احساس شكست و يا احتمال مرگ، رهبر خود را تنها گذاشته از اطراف او پراكنده مى شدند.
چنانكه اشاره شد، اگر بسيارى از اين انقلابها مورد تأييد امامان قرار نمى گرفت، يا به اين دليل بود كه صد در صد اسلامى نبودند و در اهداف آنها و رهبران آنها انحرافهايى مشاهده مى شد و يا طراحى و برنامه ريزى آنها طورى بود كه شكست آنها قابل پيش بينى بود، و لذا اگر امام آشكارا آنها را تأييد مى كرد، در صورت شكست قيام، اساس تشيع و امامت و هسته اصلى نيروهاى شيعه در معرض خطر قرار مى گرفت.
فعاليتهاى مخفى امام
آنگونه كه جدول مدت حكومت خلفاى عباسى نشان مى دهد، از ميان آنان متوكل از همه بيشتر با امام هادى معاصر بوده است؛ ازينرو موضعگيرى او را در برابر امام ذيلاً توضيح مى دهيم:
متوكل نسبت به بنى هاشم بد رفتارى و خشونت بسيار روا مى داشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم مى نمود. وزير او «عبدالله بن يحيى بن خاقان» نيز پيوسته از بنى هاشم نزد متوكل سعايت مى نمود و او را تشويق به بد رفتارى با آنان مى كرد. متوكل در خشونت واجحاف به خاندان علوى گوى سبقت را از تمامى خلفاى بنى عباس ربوده بود (5).
متوكل نسبت به على - عليه السلام - و خاندانش كينه و عداوت عجيبى داشت و اگر آگاه مى شد كه كسى به آن حضرت علاقه مند است، مال او را مصادره مى كرد و خود او را به هلاكت مى رساند (6).
بر اساس همين ملاحظات بود كه حضرت هادى - عليه السلام، بويژه در زمان متوكل، فعاليتهاى خود را به صورت سرّى انجام مى داد و در مناسبات خويش با شيعيان نهايت درجه پنهانكارى را رعايت مى كرد. مؤيد اين معنا حادثه اى است كه آن را مورخان چنين نقل كرده اند: «محمد بن شرف» مى گويد: همراه امام هادى - عليه السلام - در مدينه راه مى رفتم. امام فرمود: آيا تو پسر شرف نيستى؟ عرض كردم: آرى. آنگاه خواستم از حضرت پرسشى كنم، امام بر من پيشى گرفت و فرمود: «ما در حال گذر از شاهراهيم و اين محل، براى طرح سؤال مناسب نيست»! (7).
اين حادثه شدت خفقان حاكم را نشان مى دهد و ميزان پنهانكارى اجبارى امام را بخوبى روشن مى سازد.
امام هادى - عليه السلام - در بر قرارى ارتباط با شيعيان كه در شهرها و مناطق گوناگون و دور و نزديك سكونت داشتند، ناگزير همين روش را رعايت مى كرد و وجوه و هدايا و نذور ارسالى از طرف آنان را با نهايت پنهانكارى دريافت مى كرد. يك نمونه از اين قبيل برخورد، در كتب تاريخ و رجال چنين آمده است: «محمد بن داود قمى» و «محمد طلحى» نقل مى كنند: اموالى از «قم» و اطراف آن كه شامل «خمس» و نذور و هدايا و جواهرات بود، براى امام ابوالحسن هادى حمل مى كرديم. در راه، پيك اما در رسيد و به ما خبر داد كه باز گرديم، زيرا موقعيت براى تحويل اين اموال مناسب نيست. ما باز گشتيم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتيم تا آنكه پس از مدتى امام دستور داد اموال را بر شترانى كه فرستاده بود بار كنيم و آنها را بدون ساربان به سوى او روانه كنيم. ما اموال را به همين كيفيت حمل كرديم و فرستاديم. بعد از مدتى كه به حضور امام رسيديم، فرمود: به اموالى كه فرستاده ايد، بنگريد! ديديم در خانه امام، اموال به همان حال محفوظ است (8).
گرچه روشن نيست كه اين جريان در زمان اقامت امام در مدينه اتفاق افتاده يا در سامراء (چون در سامراء كنترل و مراقبت، شديدتر بود)، اما در هر حال نمونه بارزى از ارتباطهاى محرمانه و دور از ديد جاسوسان دربارخلافت به شمار مى رود.
شهادت امام
امام هادى - عليه السلام - با آنكه در سامراء تحت كنترل و مراقبت قرار داشت، اما با وجود همه رنجها و محدوديتها هرگز به كمترين سازشى با ستمگران تن نداد. بديهى است كه شخصيت الهى و موقعيت اجتماعى امام و نيز مبارزه منفى و عدم همكارى او با خلفا، براى طاغوتهاى زمان هراس آور و غير قابل تحمل بود، و پيوسته از اين موضوع رنج مى بردند. سرانجام تنها راه را خاموش كردن نور خدا پنداشتند و در صدد قتل امام برآمدند و بدين ترتيب امام هادى نيز مانند امامان پيشين با مرگ طبيعى از دنيا نرفت، بلكه در زمان «معتزّ»، مسموم گرديد (9) و در رجب سال 254 هجرى به شهادت رسيد و در سامراء، در خانه خويش به خاك سپرده شد (10).
پی نوشت ها
- طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دارالكتب الاسلامية، ص 355 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص.327
- طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دارالكتب الاسلامية، ص 355 - شيخ مفيد، الاشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص.327
- طبرسى، اعلام الورى، ص.355 در اصطلاح راويان شيعه مقصود از ابوالحسن اول، امام موسى بن جعفر - عليه السلام - و مقصود از ابوالحسن ثانى امام هشتم مى باشد.
- اعداد داخل پرانتز، دوران حكومت خلفاى معاصر امام را نشان مى دهد.
- ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه.ق، ص 395 - امام هادى - عليه السلام ، سازمان تبليغات اسلامى، واحد ترجمه و تدوين، 1368 ه'. ش، ص.67
- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 7، ص.55
- مجلسى، بحارالاءنوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه.ق، ج 50، ص 176 - اربلى، على بن عيسى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى 1381 7 ه.ق، ج 3، ص.175
- مجلسى، بحار الاءنوار، ج 50، ص.185
- شبلنجى، نوالاءبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسينى، ص.166
- شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص.334
*سيره پيشوايان، مهدى پيشوايى، ص 567 – 612