ماه شوال المکرم

شهادت حضرت امام صادق(ع)

شهادت رئیس مذهب شیعه حضرت امام جعفر صادق تسلیت باد

 حضرت امام جعفر صادق عليه السلام رئيس مذهب جعفری (شيعه) در روز 17 ربيع الاول سال 83 هجری چشم به جهان گشود. پدرش امام محمد باقر (ع) و مادرش "ام فروه " دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر مي باشد. کنيه آن حضرت: "ابو عبدالله " و لقبش "صادق " است. حضرت صادق تا سن 12 سالگی معاصر جد گراميش حضرت سجاد بود و مسلما تربيت اوليه او تحت نظر آن بزرگوار صورت گرفته و امام (ع) از خرمن دانش جدش خوشه چينی کرده است. پس از رحلت امام چهارم مدت 19 سال نيز در خدمت پدر بزرگوارش امام محمد باقر (ع) زندگی کرد و با اين ترتيب 31 سال از دوران عمر خود را در خدمت جد و پدر بزرگوار خود که هر يک از آنان در زمان خويش حجت خدا بودند، و از مبدأ فيض کسب نور مي نمودند گذرانيد. بنابراين صرف نظر از جنبه الهی و افاضات رحمانی که هر امامی آن را دار مي باشد، بهره مندی از محضر پدر و جد بزرگوارش موجب شد که آن حضرت با استعداد ذاتی و شم علمی و ذکاوت بسيار، به حد کمال علم و ادب رسيد و در عصر خود بزرگترين قهرمان علم و دانش گرديد. پس از درگذشت پدر بزرگوارش 34 سال نيز دوره امامت او بود که در اين مدت "مکتب جعفري " را پايه ريزی فرمود و موجب بازسازی و زنده نگهداشتن شريعت محمدی (ص) گرديد. زندگی پر بار امام جعفر صادق (ع) مصادف بود با خلافت پنج نفر از بنی اميه (هشام بن عبدالملک - وليد بن يزيد - يزيد بن وليد - ابراهيم بن وليد - مروان حمار) که هر يک به نحوی موجب تألم و تأثر و کدورت روح بلند امام معصوم (ع) را فراهم مي کرده اند، و دو نفر از خلفای عباسی (سفاح و منصور) نيز در زمان امام (ع) مسند خلافت را تصاحب کردند و نشان دادند که در بيداد و ستم بر امويان پيشی گرفته اند، چنانکه امام صادق (ع) در 10 سال آخر عمر شريفش در ناامنی و ناراحتی بيشتری بسر مي برد.

 عصر امام صادق (ع)

عصر امام صادق (ع) يکی از طوفاني ترين ادوار تاريخ اسلام است که از يک سو اغتشاش ها و انقلاب های پياپی گروههای مختلف، بويژه از طرف خونخواهان امام حسين (ع) رخ مي داد، که انقلاب "ابو سلمه " در کوفه و "ابو مسلم " در خراسان و ايران از مهمترين آنها بوده است. و همين انقلاب سرانجام حکومت شوم بنی اميه را برانداخت و مردم را از يوغ ستم و بيدادشان رها ساخت. ليکن سرانجام بنی عباس با تردستی و توطئه، بناحق از انقلاب بهره گرفته و حکومت و خلافت را تصاحب کردند. دوره انتقال حکومت هزار ماهه بنی اميه به بنی عباس طوفاني ترين و پر هرج و مرج ترين دورانی بود که زندگی امام صادق (ع) را فراگرفته بود. و از ديگر سو عصر آن حضرت، عصر برخورد مکتبها و ايده ئولوژيها و عصر تضاد افکار فلسفی و کلامی مختلف بود، که از برخورد ملتهای اسلام با مردم کشورهای فتح شده و نيز روابط مراکز اسلامی با دنيای خارج، به وجود آمده و در مسلمانان نيز شور و هيجانی برای فهميدن و پژوهش پديد آورده بود. عصری که کوچکترين کم کاری يا عدم بيداری و تحرک پاسدار راستين اسلام، يعنی امام (ع)، موجب نابودی دين و پوسيدگی تعليمات حيات بخش اسلام، هم از درون و هم از بيرون مي شد. اينجا بود که امام (ع) دشواری فراوان در پيش و مسؤوليت عظيم بر دوش داشت. پيشوای ششم در گير و دار چنين بحرانی مي بايست از يک سو به فکر نجات افکار توده مسلمان از الحاد و بي دينی و کفر و نيز مانع انحراف اصول و معارف اسلامی از مسير راستين باشد، و از توجيهات غلط و وارونه دستورات دين به وسيله خلفای وقت جلوگيری کند. علاوه بر اين، با نقشه ای دقيق و ماهرانه، شيعه را از اضمحلال و نابودی برهاند، شيعه ای که در خفقان و شکنجه حکومت پيشين، آخرين رمقها را مي گذراند، و آخرين نفرات خويش را قربانی مي داد، و رجال و مردان با ارزش شيعه يا مخفی بودند، و يا در کر و فر و زرق و برق حکومت غاصب ستمگر ذوب شده بودند، و جرأت ابراز شخصيت نداشتند، حکومت جديد هم در کشتار و بي عدالتی دست کمی از آنها نداشت و وضع به حدی خفقان آور و ناگوار و خطرناک بود که همگی ياران امام (ع) را در معرض خطر مرگ قرار مي داد، چنانکه زبده هايشان جزو ليست سياه مرگ بودند. "جابر جعفي " يکی از ياران ويژه امام است که از طرف آن حضرت برای انجام دادن امری به سوی کوفه مي رفت. در بين راه قاصد تيز پای امام به او رسيد و گفت: امام (ع) مي گويد: خودت را به ديوانگی بزن، همين دستور او را از مرگ نجات داد و حاکم کوفه که فرمان محرمانه ترور را از طرف خليفه داشت از قتلش به خاطر ديوانگی منصرف شد. جابر جعفی که از اصحاب سر امام باقر (ع) نيز مي باشد مي گويد: امام باقر (ع) هفتاد هزار بيت حديث به من آموخت که به کسی نگفتم و نخواهم گفت ... او روزی به حضرت عرض کرد مطالبی از اسرار به من گفته ای که سينه ام تاب تحمل آن را ندارد و محرمی ندارم تا به او بگويم و نزديک است ديوانه شوم. امام فرمود: به کوه و صحرا برو و چاهی بکن و سر در دهانه چاه بگذار و در خلوت چاه بگو: حدثنی محمد بن علی بکذا وکذا ...، (يعنی امام باقر (ع) به من فلان مطلب را گفت، يا روايت کرد). آری، شيعه مي رفت که نابود شود، يعنی اسلام راستين به رنگ خلفا درآيد، و به صورت اسلام بنی اميه ای يا بنی عباسی خودنمايی کند. در چنين شرايط دشواری، امام دامن همت به کمر زد و به احيا و بازسازی معارف اسلامی پرداخت و مکتب علمی عظيمی به وجود آورد که محصول و بازده آن، چهار هزار شاگرد متخصص (همانند هشام، محمد بن مسلم و ...) در رشته های گوناگون علوم بودند، و اينان در سراسر کشور پهناور اسلامی آن روز پخش شدند. هر يک از اينان از طرفی خود، بازگوکننده منطق امام که همان منطق اسلام است و پاسدار ميراث دينی و علمی و نگهدارنده تشيع راستين بودند، و از طرف ديگر مدافع و مانع نفوذ افکار ضد اسلامی و ويرانگر در ميان مسلمانان نيز بودند. تأسيس چنين مکتب فکری و اين سان نوسازی و احياگری تعليمات اسلامی، سبب شد که امام صادق (ع) به عنوان رئيس مذهب جعفری (تشيع) مشهور گردد. ليکن طولی نکشيد که بنی عباس پس از تحکيم پايه های حکومت و نفوذ خود، همان شيوه ستم و فشار بنی اميه را پيش گرفتند و حتی از آنان هم گوی سبقت را ربودند. امام صادق (ع) که همواره مبارزی نستوه و خستگي ناپذير و انقلابيی بنيادی در ميدان فکر و عمل بوده، کاری که امام حسين (ع) به صورت قيام خونين انجام داد، وی قيام خود را در لباس تدريس و تأسيس مکتب و انسان سازی انجام داد و جهادی راستين کرد.

 جنبش علمي

اختلافات سياسی بين امويان و عباسيان و تقسيم شدن اسلام به فرقه های مختلف و ظهور عقايد مادی و نفوذ فلسفه يونان در کشورهای اسلامی، موجب پيدايش يک نهضت علمی گرديد. نهضتی که پايه های آن بر حقايق مسلم استوار بود. چنين نهضتی لازم بود، تا هم حقايق دينی را از ميان خرافات و موهومات و احاديث جعلی بيرون کشد و هم در برابر زنديقها و ماديها با نيروی منطق و قدرت استدلال مقاومت کند و آرای سست آنها را محکوم سازد. گفتگوهای علمی و مناظرات آن حضرت با افراد دهری و مادی مانند "ابن ابی العوجاء" و "ابو شاکر ديصاني " و حتی "ابن مقفع " معروف است. به وجود آمدن چنين نهضت علمی در محيط آشفته و تاريک آن عصر، کار هر کسی نبود، فقط کسی شايسته اين مقام بزرگ بود که مأموريت الهی داشته باشد و از جانب خداوند پشتيبانی شود، تا بتواند به نيروی الهام و پاکی نفس و تقوا وجود خود را به مبدأ غيب ارتباطدهد، حقايق علمی را از دريای بيکران علم الهی به دست آورد، و در دسترس استفاده گوهرشناسان حقيقت قرار دهد. تنها وجود گرامی حضرت صادق (ع) مي توانست چنين مقامی داشته باشد، تنها امام صادق (ع) بود که با کناره گيری از سياست و جنجالهای سياسی از آغاز امامت در نشر معارف اسلام و گسترش قوانين و احاديث راستين دين مبين و تبليغ احکام و تعليم و تربيت مسلمانان کمر همت بر ميان بست. زمان امام صادق (ع) در حقيقت عصر طلايی دانش و ترويج احکام و تربيت شاگردانی بود که هر يک مشعل نورانی علم را به گوشه و کنار بردند و در "خودشناسي " و "خداشناسي " مانند استاد بزرگ و امام بزرگوار خود در هدايت مردم کوشيدند. در همين دوران درخشان - در برابر فلسفه يونان - کلام و حکمت اسلامی رشد کرد و فلاسفه و حکمای بزرگی در اسلام پرورش يافتند. همزمان با نهضت علمی و پيشرفت دانش بوسيله حضرت صادق (ع) در مدينه، منصور خليفه عباسی که از راه کينه و حسد، به فکر ايجاد مکتب ديگری افتاد که هم بتواند در برابر مکتب جعفری استقلال علمی داشته باشد و هم مردم را سرگرم نمايد و از خوشه چينی از محضر امام (ع) بازدارد. بدين جهت منصور مدرسه ای در محله "کرخ " بغداد تأسيس نمود. منصور در اين مدرسه از وجود ابو حنيفه در مسائل فقهی استفاده نمود و کتب علمی و فلسفی را هم دستور داد از هند و يونان آوردند و ترجمه نمودند، و نيز مالک را - که رئيس فرقه مالکی است - بر مسند فقه نشاند، ولی اين مکتبها نتوانستند وظيفه ارشاد خود را چنانکه بايد انجام دهند. امام صادق (ع) مسائل فقهی و علمی و کلامی را که پراکنده بود، به صورت منظم درآورد، و در هر رشته از علوم و فنون شاگردان زيادی تربيت فرمود که باعث گسترش معارف اسلامی در جهان گرديد. دانش گستری امام (ع) در رشته های مختلف فقه، فلسفه و کلام، علوم طبيعی و ... آغاز شد. فقه جعفری همان فقه محمدی يا دستورهای دينی است که از سوی خدا به پيغمبر بزرگوارش از طريق قرآن و وحی رسيده است. بر خلاف ساير فرقه ها که بر مبنای عقيده و رأی و نظر خود مطالبی را کم يا زياد مي کردند، فقه جعفری توضيح و بيان همان اصول و فروعی بود که در مکتب اسلام از آغاز مطرح بوده است.

 ابوحنيفه رئيس فرقه حنفی درباره امام صادق (ع) گفت: من فقيه تر از جعفرالصادق کسی را نديده ام و نمي شناسم. فتوای بزرگترين فقيه جهان تسنن شيخ محمد شلتوت رئيس دانشگاه الازهر مصر که با کمال صراحت عمل به فقه جعفری را مانند مذاهب ديگر اهل سنت جايز دانست - در روزگار ما - خود اعترافی است بر استواری فقه جعفری و حتی برتری آن بر مذاهب ديگر. و اينها نتيجه کار و عمل آن روز امام صادق (ع) است. در رشته فلسفه و حکمت حضرت صادق (ع) هميشه با اصحاب و حتی کسانی که از دين و اعتقاد به خدا دور بودند مناظراتی داشته است. نمونه ای از بيانات امام (ع) که در اثبات وجود خداوند حکيم است، به يکی از شاگردان واصحاب خود به نام "مفضل بن عمر" فرمود که در کتابی به نام "توحيد مفضل " هم اکنون در دست است. مناظرات امام صادق (ع) با طبيب هندی که موضوع کتاب "اهليلجه " است نيز نکات حکمت آموز بسياری دارد که گوشه ای از دريای بيکران علم امام صادق (ع) است. برای شناسايی استاد معمولا دو راه داريم، يکی شناختن آثار و کلمات او، دوم شناختن شاگردان و تربيت شدگان مکتبش. کلمات و آثار و احاديث زيادی از حضرت صادق (ع) نقل شده است که ما حتی قطره ای از دريا را نمي توانيم به دست دهيم مگر "نمی از يمي ". اما شاگردان آن حضرت هم بيش از چهار هزار بوده اند، يکی از آنها "جابر بن حيان " است. جابر از مردم خراسان بود. پدرش در طوس به داروفروشی مشغول بود که به وسيله طرفداران بنی اميه به قتل رسيد. جابر بن حيان پس از قتل پدرش به مدينه آمد. ابتدا در نزد امام محمد باقر (ع) و سپس در نزد امام صادق (ع) شاگردی کرد. جابر يکی از افراد عجيب روزگار و از نوابغ بزرگ جهان اسلام است. در تمام علوم و فنون مخصوصا در علم شيمی تأليفات زيادی دارد، و در رساله های خود همه جا نقل مي کند که (جعفر بن محمد) به من چنين گفت يا تعليم داد يا حديث کرد. از اکتشافات او اسيد ازتيک (تيزآب) و تيزاب سلطانی و الکل است. وی چند فلز و شبه فلز را در زمان خود کشف کرد. در دوران "رنسانس اروپا" در حدود 300 رساله از جابر به زبان آلمانی چاپ و ترجمه شده که در کتابخانه های برلين و پاريس ضبط است. حضرت صادق (ع) بر اثر توطئه های منصور عباسی در سال 148 هجری مسموم و در قبرستان بقيع در مدينه مدفون شد. عمر شريفش در اين هنگام 65 سال بود. از جهت اينکه عمر بيشتری نصيب ايشان شده است به "شيخ الائمه " موسوم است. حضرت امام صادق (ع) هفت پسر و سه دختر داشت. پس از حضرت صادق (ع) مقام امامت بنا به امر خدا به امام موسی کاظم (ع) منتقل گرديد. ديگر از فرزندان آن حضرت اسمعيل است که بزرگترين فرزند امام بوده و پيش از وفات حضرت صادق (ع) از دنيا رفته است. طايفه اسماعيليه به امامت وی قائلند.

 خلق و خوی حضرت صادق (ع)

حضرت صادق (ع) مانند پدران بزرگوار خود در کليه صفات نيکو و سجايای اخلاقی سرآمد روزگار بود. حضرت صادق (ع) دارای قلبی روشن به نور الهی و در احسان و انفاق به نيازمندان مانند اجداد خود بود. دارای حکمت و علم وسيع و نفوذ کلام و قدرت بيان بود. با کمال تواضع و در عين حال با نهايت مناعت طبع کارهای خود را شخصا انجام مي داد، و در برابر آفتاب سوزان حجاز بيل به دست گرفته، در مزرعه خود کشاورزی مي کرد و مي فرمود: اگر در اين حال پروردگار خود را ملاقات کنم خوشوقت خواهم بود، زيرا به کد يمين و عرق جبين آذوقه و معيشت خود و خانواده ام را تأمين مي نمايم. ابن خلکان مي نويسد: امام صادق (ع) يکی از ائمه دوازده گانه مذهب اماميه و از سادات اهل بيت رسالت است. از اين جهت به وی صادق مي گفتند که هر چه مي گفت راست و درست بود و فضيلت او مشهورتر از آن است که گفته شود. مالک مي گويد: با حضرت صادق (ع) سفری به حج رفتم، چون شترش به محل احرام رسيد، امام صادق (ع) حالش تغيير کرد، نزديک بود از مرکب بيفتد و هر چه مي خواست لبيک بگويد، صدا در گلويش گير مي کرد. به او گفتم: ای پسر پيغمبر، ناچار بايد بگويی لبيک، در جوابم فرمود: چگونه جسارت کنم و بگويم لبيک، مي ترسم خداوند در جوابم بگويد: لا لبيک ولا سعديک.

 جنبش فرهنگی در دوران امامت حضرت

عصر آن حضرت همچنین عصر جنبش فرهنگی و فکری و برخورد فرق و مذاهب گوناگون بود. پس از زمان رسول خدا دیگر چنین فرصتی پیش نیامده بود تا معارف اصیل اسلامی ترویج گردد، بخصوص که قانون منع حدیث و فشار حُکّام اموی باعث تشدید این وضع شده بود. لذا خلأ بزرگی در جامعه آنروز که تشنة هرگونه علم و دانش و معرفت بود، به چشم می خورد.

 امام صادق با توجه به فرصت مناسب سیاسی و نیاز شدید جامعه، دنباله نهضت علمی و فرهنگی پدرش را گرفت و حوزه وسیع علمی و دانشگاه بزرگی به وجود آورد و در رشته های مختلف علمی و نقلی شاگردان بزرگی تربیت کرد. شاگردانی چون: هشام بن حکم، مفضل بن عمر کوفی جعفی، محمد بن مسلم ثقفی، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مؤمن طاق، جابر بن حیان و ... . تعداد شاگردان امام را تا چهار هزار نفر نوشته اند.

ابوحنیفه رئیس یکی از چهار فرقه اهل سنت مدتی شاگرد ایشان بود و خودش به این موضوع افتخار کرده است.

امام از فرصت های گوناگونی برای دفاع از دین و حقانیت تشیع و نشر معارف صحیح اسلام استفاده می برد. مناظرات زیادی نیز در همین موضوعات میان ایشان و سران فرقه های گوناگون انجام پذیرفت که طی آنها با استدلال های متین و استوار، پوچی عقاید آنها و برتری اسلام ثابت می شد. همچنین در حوزه فقه و احکام نیز توسط ایشان فعالیت زیادی صورت گرفت، به صورتی که شاه راههای جدیدی در این بستر گشوده شد که تاکنون نیز به راه خود ادامه داده است.

بدین ترتیب، شرایطی مناسب پیش آمد و معارف اسلامی بیش از هر وقت دیگر از طریق الهی خود منتشر گشت، به صورتی که بیشترین احادیث شیعه در تمام زمینه ها از امام صادق نقل گردیده و مذهب تشیع به نام مذهب جعفری و فقه تشیع به نام فقه جعفری خوانده می شود.

 حاکمان معاصر

همانطور که گفته شد امام بین دو دوره عباسی و اموی و دوران گذار از امویان به عباسیان می زیست. ایشان ازمیان خلفای اموی با افراد زیر معاصر بود:

  1. هشام بن عبدالملک (105- 125 ه. ق)
  2. ولید بن یزید بن عبدالملک (125-126)
  3. یزید بن ولید بن عبدالملک (126)
  4. ابراهیم بن ولید بن عبدالملک (70 روز از سال 126)
  5. مروان بن محمد (126-132)

 و از خلفای عباسی نیز معاصر بود با:

  1. عبدالله بن محمد مشهور به سفاح (132-137)
  2. ابوجعفر مشهور به منصور دوانیقی (137-158)

 نباید تصور کرد که امام به کلی خود را از جریانات و امور سیاسی دور نگه داشت، بلکه همواره از وقتهای مناسب برای ترویج حقانیت خود و بطلان هیأت حاکمه بهره می برد و بدین منظور نمایندگانی را نیز به مناطق مختلف بلاد اسلامی می فرستاد.

عباسیان برای کسب قدرت و محبوبیت در دلهای مردم از وجهه اهل بیت پیامبر استفاده می کردند و حتی شعارشان" الرضا فی آل محمّد" بود. آنان به دنبال اشخاصی با وجهه مردمی بودند که هم از بستگان پیامبر باشند و هم درمیان مردم محبوبیت داشته باشند. لذا بهترین شخص در نظر عباسیان امام صادق بود.

امام صادق پیشنهاد آنان را رد کردند و فرمودند: نه شما از یاران من هستید نه زمانه، زمانه من است. حتی برخی از بستگان آن حضرت نزدیک بود با این پیشنهاد ها فریب به خورند، اما امام با روشنگری خاص خود به آنان فهماندند که به ظاهر توجه نکنند. امام می دانست که عباسیان نیز هدفی جز رسیدن به قدرت ندارند و اگر شعار طرفداری از اهل بیت را مطرح می کنند، صرفاً به خاطر جلب حمایت توده های شیفته اهل بیت است. امام می دید که سران سیاسی و نظامی عباسیان در خط مستقیم اسلام و اهل بیت نیستند و لذا حاضر نبود با آنان همکاری کرده و به اقداماتشان مشروعیت بخشد.

چنانکه در تاریخ می بینیم که چه جنایاتی کردند و چه خونهایی ریختند تا پایه های عباسیان محکم گردد.

از حوادث مهم در زمان امامت حضرت، قیام عمویش زید بن علی است که شکست خورد و با شهادت زید به پایان رسید.

 شهادت حضرت

پس از به قدرت رسیدن عباسیان، همانطور که آن حضرت پیش بینی کرده بود فشار بر شیعیان افزایش یافت و با روی کار آمدن منصور این فشار به اوج خود رسید. امام نیز از این فشار ها مستثنی نبود. این دوران، یعنی چند سال آخر عمر آن حضرت بر خلاف دوران اولیه امامتشان،‌ دوره سختی ها و انزوای دوبارة آن حضرت و حرکت تشیع بود. منصور شیعیان را به شدت تحت کنترل قرار داده بود.

سرانجام کار به جایی رسید که با تمام فشارها، منصور چاره ای ندید که امام صادق را که رهبر شیعیان بود از میان بردارد و بنابراین توسط عواملش حضرت را به شهادت رساند. آن حضرت در سن 65 سالگی در سال 148 هجری به شهادت رسید و در قبرستان معروف بقیع در کنار مرقد پدر و جدّ خودش مدفون گردید.

وفات حضرت عبدالعظیم (ع)

وفات سید الکریم حضرت عبدالعظیم الحسنی تسلیت باد

 حضرت عبدالعظیم حسنى، در چهارم ربیع الثانی سال ۱۷۳ هجری در شهر مدینه چشم به جهان گشود. ایشان فرزند عبداللّه بن على، از نوادگان امام حسن مجتبی (ع) بودکه نسبتش با چهار واسطه به آن حضرت می‏ رسید.

 عبدالعظیم، از دانشمندان شیعه و از راویان حدیث ائمه‏ ی معصومین (ع) و نیز از چهره‏ های بسیار محبوب و مورد اعتماد، نزد اهل بیت عصمت و طهارت (ع) به شمار می‏رفت. دوران وى، گر چه عصر حاکمیت عباسیان و ایجاد خفقان و سخت‏گیری نسبت به شیعیان بوده است، ولی مدافعان دین و حافظان مکتب که روایات امامان را ثبت و نقل می‏ کردند، نقش عمده‏ ای در پاسداری و صیانت از فرهنگ والای اهل بیت (ع) داشتند و این بزرگوار نیز یکی از سنگربانان عقیده ‏ی تابناک تشیع محسوب می‏ شودکه درحفظ و انتشار سخنان ائمه‏ ی اطهار، سخت کوشا بود و ستایشهای فراوان ائمه (ع) از وی نشان دهنده ‏ی شخصیت والای علمی و معنوی وی می ‏باشد.

 ادب نسبت به ساحت ائمه (ع)

«شیخ محمّد شریف رازی» در کتاب خود، پیرامون ادب حضرت عبدالعظیم نسبت به ساحت ائمه‏ معصومین (ع) چنین می ‏نویسد:«رفتار و عادت کریمانه‏ ی حضرت عبدالعظیم (ع) این بود که هر وقت وارد مجلس حضرت امام جواد (ع) یا امام هادی (ع) می‏شد، با کمال ادب و خضوع و غایت حیا و تواضع، در حالی که دست‏های خود را از ردا بیرون آورده بود، با کمال ادب به محضر آن امامان سلام عرض می‏کرد و امام پس از جواب سلام، او را نزدیک خود می‏ خواند و در کنار خویش می‏ نشاند؛ به حدّی که زانوی مبارکش به زانوی مقدّس امام می‏ چسبید و امام، کاملا از احوال او سؤال می ‏کرد که این موجب حسرت و غبطه‏ ی دیگران می ‏شد.»

 محمّد شریف رازی در ادامه می‏ نویسد: یکی از جنبه‏ های احترام و تعظیم‏های امام جواد (ع) و امام هادی (ع) به جناب عبدالعظیم حسنی این بود که هیچ وقت او را به نام نمی‏ خواندند و پیوسته حضرتش را با کنیه‏ اش - که «ابوالقاسم» بود- خطاب می‏ نمودند و علمای ادب می‏ گویند که کنیه برای تعظیم و تکریم و احترام، وضع شده است؛ (۲) لذا به خوبی فهمیده می ‏شود که حضرات ائمه‏ ی معصومین (ع) تا چه حدّی برای جناب عبدالعظیم، احترام قائل بوده ‏اند و اینها چیزی جز این نیست که تقوا، ورع و علم توأم با عمل عبدالعظیم، باعث شده است که محبوبیت خاصی نزد امامان معصوم بیابد.

 مقام و منزلت عبدالعظیم از زبان معصومین

شیخ صدوق در کتاب «کمال الدین» می‏نویسد: «وقتی که حضرت عبدالعظیم (ع) خدمت امام هادی (ع) مشرف شد و عقاید خود را اظهار نمود، امام فرمود: تو از دوستان حقیقی ما هستى.»(۳)

 و نیز مؤلف کتاب «جنه النعیم» می‏گوید: «شخصی به نام ابا حماد رازی - از شیعیان و موالیان شهر ری - با وجود مشکلات آن زمان به سامراء رفت و خدمت امام زمانش حضرت علی‏ النقی (ع) رسید و مسائلی را پرسید. امام، ضمن پاسخ به مسائل او، فرمود: «ای ابا حماد! هرگاه مشکلی از امور دینی برایت پیش آمد، جواب مشکل خود را از عبدالعظیم حسنی بخواه و سلام مرا به او برسان.»(۴)

 عبدالعظیم در کلام علمای اسلام

سیّد جلیل القدر، حضرت عبدالعظیم حسنى، در میان فرزندان ائمه‏ ی هدی (ع) از مقام و منزلت والایی برخوردار است که غالب دانشمندان و نوابغ عالم اسلام، هر کدام به نوبه‏ ی خود، باعباراتی بدیع و بیاناتی لطیف، او را ستایش کرده ‏اند؛ که بیان برخی از آنها در این جا جالب توجه بوده، موجب معرفت بیشتر به آن حضرت می‏گردد:

شیخ بزرگوار، صدوق می‏ نویسد: «حضرت عبدالعظیم (ع)» شخصی خدا پرست، پارسا و پسندیده‏ ی خدا و رسول خدا - صلی اللّه علیه و آله - و مردم بوده است. (۵)

 صاحب بن عباد - که یکی از علمای اهل تسنن و وزیر فخر الدوله بوده است - می‏ گوید:«عبدالعظیم حسنی (ع) مردی با ورع، پارسا و پرهیزگار و دیندار و خدا پرست، معروف به امانت‏داری و دارای صداقت لهجه، دانای به امور دین و گویای توحید، و عدل بسیار بود. در زمان خودش در علم و ادب و فضل و دانش و تقوا، بعد از امام زمانش، برتمام معاصران خویش برتری داشته، هیچ کس را منزلت او نبوده و به تمام معنا تبعیّت و تقلید از حضرات ائمه (ع) می‏ نمود و در اولاد و احفاد حضرت امام حسن مجتبی (ع) کسی به قدر مرتبه و مقام او نرسیده است.»(۶)

 نجاشی نیز در کتاب «رجال» خود درباره‏ ی شخصیت حضرت عبدالعظیم می‏ گوید:«عبدالعظیم (ع) در حال خوف و فرار از خلیفه، وارد شهر ری گردید و در سرداب منزل یکی از شیعیان ساکن شد؛ وی در آن زیر زمین، که مخفی‏گاه او بود، روزها را روزه می ‏داشت و شب‏ها را به نماز مشغول می‏ شد.»(۷)

 درمحضر سه امام

یکی از ویژگی‏های مهم در زندگی حضرت عبدالعظیم (ع) این بود که توفیق یافت محضر پرفیض سه حجّت الهی را - که عبارتند: از امام رضا، جواد و امام هادی (ع) - درک نماید، از تعالیم آن بزرگواران بهره‏ مند گردد و سخنان و روایات آنان را به نسل‏های بعد منتقل نماید. وقتی امام رضا (ع) در مدینه به سر می‏ برد، برای حضرت عبدالعظیم (ع) امکان دیدار با حضرتش فراهم بود؛ پس از شهادت آن حضرت، که امامت به امام جواد (ع) رسید، در آن مدت که امام نهم در مدینه بود، این سعادت و توفیق همچنان برای حضرت عبدالعظیم (ع) فراهم بود که با آن حضرت، تماس و دیدار داشته باشد و از دانش آن بزرگوار، بهره گیرد. گاهی نیز سؤالات خود را به صورت نامه از امام می‏ پرسید و جواب مکتوب از امام دریافت می‏ کرد.

 سرشارترین و حسّاس‏ترین مقطع حیات حضرت عبدالعظیم، دوران امام هادی (ع) بود؛ گرچه امام هادی (ع) بخشی از عمر خویش را در یک منطقه ‏ی حفاظت شده ‏ی نظامی و تحت نظر، در «سامرا» گذراند و در آن دوران، امکان ارتباط شیعیان با آن حضرت، کمتر و با مشکلاتی همراه بود؛ امّا عبدالعظیم حسنی (ع) درهمان زمان هم به محضر امام هادی (ع) می‏ رسید و از او رهنمود می ‏گرفت.

علت هجرت و حضور در «ری»

علت مهاجرت حضرت عبدالعظیم (ع) از مدینه به ری و سکونت در غربت را باید در اوضاع سیاسی و اجتماعی آن عصر، جستجو کرد. خلفای عباسی نسبت به خاندان پیامبر (ص) و شیعیان ائمه (ع) بسیار سخت‏گیری می‏ کردند. یکی از خشن‏ترین و بد رفتارترین این خلفا، «متوکل» بود که دوران خلافتش، نه تنها چندین بار مزار سیّدالشهداء (ع) را در کربلا تخریب کرد، از زیارت قبر آن حضرت نیز جلوگیری می‏ نمود. امام هادی (ع) با پنج نفر از خلفای عباسی - از جمله متوکّل - هم عصر بود. متوکّل، برای مصون ماندن از خشم انقلابی مردم مظلوم و جلوگیری از تجمع شیعه بر محور وجود امام هادی (ع) آن حضرت را از مدینه به سامرا برد، تا تمامی فعالیت‏ها و ارتباطات آن امام را زیر نظر داشته باشد. حتّی چندین بار مأموران خلیفه به خانه ‏ی امام ریختند و با گستاخی تمام، به تفتیش خانه‏ ی آن حضرت پرداختند. وقتی نسبت به امام معصوم، با آن موقعیت حساس، اینگونه برخورده ای تند وجود داشت، درباره ‏ی پیروان آنان و شخصیت‏ های رده‏ ی بعدى، سختگیری و خوف و خطر بیشتری بود.

 از آنجا که حضرت عبدالعظیم (ع) بعضا به خدمت امام هادی (ع) در سامرا می‏ رسید و از محضرش استفاده می‏ نمود، جاسوسان خلیفه ارتباط ایشان را با امام هادی (ع) گزارش نمودند و در پی آن، خلیفه دستور تعقیب و دستگیری وی را صادر کرد و لذا حضرت عبدالعظیم حسنى برای مصون ماندن از خطر خلیفه‏ ی عباسی، خودرا از چشم مأموران پنهان می‏ کرد و در شهرهای مختلف به صورت ناشناس، رفت و آمد می‏کرد و این وضع ادامه داشت تا اینکه حضرت عبدالعظیم به شهر «ری» رسید و در آنجا قصد اقامت نمود. (۸)

 حضرت عبدالعظیم به صورت یک مسافر ناشناس، وارد رِی شد و در محله ‏ی «ساربان» در کوی «سکهالحوالی» به منزل یکی از شیعیان رفت. مدتی در زیر زمین آن خانه به سر می‏ برد و مردم از حضورش بی خبر بودند و تنها افراد انگشت شماری از شیعیان او را می ‏شناختند و از حضورش در آن محله، مطلع بودند که آنان هم می‏ کوشیدند که این خبر، فاش نشود تا خطری جان ایشان را تهدید نکند. امّا با گذشت زمان، افراد بیشتری حضرت عبدالعظیم (ع) را می‏ شناختند و به خانه‏ اش رفت و آمد می‏ کردند تا از علوم و روایاتش بهره گیرند وعطر خاندان عصمت را از او ببویند. (۹)

 آرى! شیعیان آن خطّه، حضرت عبدالعظیم را یادگاری از امامان خویش می‏ دانستند و پروانه‏ وار به گرد شمع وجودش طواف می‏ کردند و بر موقعیت علمی و دینی او ارج می‏ نهادند و مسائل شرعی و مشکلات دینی خویش، را بوسیله‏ ی او حل می‏ نمودند.

  غروب خورشید

روزهای پایانی عمر پر برکت حضرت عبدالعظیم (ع) با بیماری همراه بود. آن قامت بلند ایمان و تلاش، به بستر افتاده بود و پیروان اهل بیت (ع) در آستانه‏ ی محرومیت از وجود پر خیر و برکت این سیّد کریم قرار گرفته بودند. عبدالعظیم حسنی (ع) علاوه بر رنجی که از بیماری و غربت و دوری از خویشاوندان می ‏برد، اندوه مصیبت های پیاپی مردم و روزگار تلخ شیعیان در عصر حاکمیت عباسیان، برایش جانکاه بود. او با ذکر پیوسته خدا و عبادت به روح خود آرامش می‏ بخشید و بار غربت و بیماری را بردوش می‏ کشید.

 بنابر قول مشهور، خورشید فروزان رى، حضرت عبدالعظیم حسنى (ع) در پانزدهم شوال ۲۵۲ هجری، غروب کرد (۱۰) و در پی آن شعله ‏ی دیرپای حق و ایمان در آن دیار، فرو خوابید. خبر درگذشت آن بزرگوار، دهان به دهان گشت و مردم شهر، جملگی سیاه پوش شدند و بر در خانه‏ ی آن‏حضرت صدا به گریه و شیون بلند کردند و پس از آنکه پیکر مطهّر حضرت عبدالعظیم (ع) در میان خیل عظیم مردم تشییع شهر، در آن شهر به خاک سپرده شد.

 قرن‌هاست که حرم با شکوه حضرت عبدالعظیم (ع)، با جلوه‏ای ملکوتی و معنوی که داشته، کهربای جانهای مشتاق و دلهای پاک بوده است و همواره قلوب اهل معرفت، کبوتر وار برگرد حرمش طواف کرده است.

  فضیلت و ثواب زیارت

فرهنگ زیارت در مکتب شیعه، از شیوه‏ های اساسی احیای نام و یاد بزرگان، عالمان و اولیای خدا است. حضوریافتن در کنار قبور انسانهای والا و برجسته، هم ارج نهادن به پاکی و صداقت و ایمان و جهاد آنان است و هم الگوگیری از زندگی و الهام‏ جویی از نام‏ و یاد ایشان است، لذا تشویق‏ های بسیاری که در روایات اسلامی پیرامون زیارت مرقد ائمه‏ ی معصومین و امامزادگان بزرگوار آمده‏ است، یک دستور تربیتی و ارشادی است. زیارت‏ حرم باصفای حضرت عبدالعظیم حسنى علیه السلام نیز در همین راستا مورد تأکید و توجه بوده است که در روایتی از امام هادی (ع) آمده است که هر کس قبر حضرت عبدالعظیم (ع) را زیارت کند، خداوند بهشت را به او پاداش می‏دهد! (۱۱)

 وهمچنین در نقل دیگری آمده است که مردی از اهل رى، خدمت امام هادی (ع) رسید. امام از او پرسید: کجا بودى؟ گفت: به زیارت سیّد الشهدا (ع) رفته بودم. حضرت فرمود: بدان که اگر قبر عبدالعظیم حسنی را زیارت کنی، گویا حسین بن علی علیه‏ السّلام را زیارت کرده ‏اى. (۱۲)

 اینکه زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) پاداش بهشت دارد و یا همچون زیارت کربلا ارزشمنداست، دلیل و نشانه‏ ی مقام والا و عالی آن سیّد بزرگوار در نزد خدا و اهل بیت عصمت (ع) است؛ چراکه وی درآن دوران سخت و پرخطر، مطیع امامان بود و فروغ احادیت و کلمات نورانی ائمه‏ ی‏ اطهار (ع) را در شهرهای مختلف می‏ گستراند؛ لذا فعالیت او در چنان شرایط خطیر از ارزش خاصی برخوردار بود.

 پی نوشت ها:

  1. امام زادگان رى، ج ۱، ص ۷۸.
  2. زندگانی حضرت عبدالعظیم (ع)، ص ۳۰.
  3. کمال الدین، ج ۲، ص ۵۱.
  4. اختران فروزان رى، ص ۳۷.
  5. من لایحضره الفقیه، ج ۲، ص ۸۰.
  6. امام زادگان رى، جلد ۱، ص ۷۴.
  7. رجال نجاشى، ص ۲۴۷.
  8. روح و ریحان، ص ۲۴۸.
  9. امام زادگان رى، ج ۱، ص ۱۲۰.
  10. همان منبع، ص ۱۲۲.
  11. کامل الزیارات، ص ۳۲۴.
  12. همان، ص ۳۲۴.

سالروز تخریب قبور ائمه بقیع

هشتم شوال سالروز فاجعه تخريب قبور ائمه معصوم بقیع بر شیعیان جهان تسلیت باد

 در کمتر کشوری به اندازه سرزمین حجاز، آثار مربوط به قرون نخستین اسلام وجود داشته است؛ چرا که زادگاه اصلی اسلام آنجاست و آثار گران بهایی از پیشوایان اسلام در جای جای این سرزمین دیده می شود. ولی متأسفانه، متعصّبان خشک مغز وهّابی، بیشتر این آثار ارزشمند را به بهانه واهی آثار شرک، از میان برده اند و کمتر چیزی از این آثار پرارزش باقی مانده است. نمونه بارز آن، قبرستان بقیع است. این قبرستان، مهم ترین قبرستان در اسلام است که بخش مهمی از تاریخ اسلام را در خود جای داده و کتاب بزرگ و گویایی از تاریخ مسلمانان به شمار می آید. (1)

 فضیلت ها

قبرستان تاریک و خاموش بقیع، آرامگاه چهار امام معصوم، بسیاری از صحابه بزرگوار، یاران پیشوایان معصوم و شهیدان گران قدر صدر اسلام است. در این قبرستان، بیش از هزار نفر از صحابه گرامی رسول خدا صلی الله علیه و آله، تابعان، قاریان و سادات بنی هاشم مدفونند. البته بیشتر قبور آنان جز چند تنِ معدود، گمنام و نامعلوم است.

در کتاب های زیارت و دعا آمده است که هنگام زیارت بقیع، به سبب قداست آن مکان که روزی قدم های مبارک پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله بر آن نهاده شده و بهترین اولیای خدا در آن مدفونند، با پاهای برهنه وارد شوید. (2)

بقيع كنوني يك خرابه نيست بلكه در خود كل تاريخ اسلام را در بر دارد. قبور چهار امام معصوم شیعیان و نیز قبور همسران، دختران، برخی فرزندان، اصحاب، تابعین و عمه های پیامبرخدا (ص) و نزدیک به ده هزار نفر از شخصیتهای نامدار تاریخ اسلام در آنجا واقع است.

تاريخ شهادت مي دهد كه تا قبل از هجرت، مردم مردگان خود را در دو گورستان «بنی حرام» و «بنی سالم» و يا در خانه هاي خود دفن مي كردند (3). پس از اين با دفن مسلمانان در بقيع و سپس صحابه و تابعين ائمه در آن قبرستان، بقيع رو به اهميت گذارد.

در روایت آمده است که: رسول الله (ص) به دستور خداوند، کنار این قبرستان حضور می یافت و به مدفونین آن سلام میکرد و برای آنان از خداوند آمرزش می طلبید. (4)

بقیع تا یکصدسال پیش، دیوار و حصاری نداشت، اما اکنون با دیواری بلند محصور گشته و از گذشته تاکنون مسلمانان از هر فرقه و مذهبی، پس از زیارت پیامبرخدا (ص) به اینجا آمده، اهلبیت پیامبر (ص) و دیگر آرمیدگان در این گورستان را زیارت می کنند.

قبر امامان معصوم (علیهم السلام) و تعداد دیگری از دفن شدگان در بقیع دارای قبه و سایبان بوده که در حمله وهابیان تخریب گردید و اکنون این قبرستان به صورت فضای باز و ساده ای درآمده و تنها برخی از قبور از دیواره های کوتاهی برخوردار است.

 بقيع ويران مي شود

تا پیش از سلطه وهابیان بر حجاز، بیشترِ سفرنامه نویسانی که از مدینه دیدار داشته اند، گزارشی از قبّه ها و بناهای ساخته شده بر روی قبور ائمه و دیگر صالحان و چگونگی آن را گزارش کرده اند. پس از تسلّط سعودیان بر حجاز، با توجه به پیوند فکری و مذهبی آنان با محمدبن عبدالوهاب، در هر شهر و منطقه ای که وارد می شدند، آثار و ابنیه ساخته شده بر روی قبور بزرگان صدر اسلام را خراب و ویران می کردند.

وهابیان، بار نخست در سال 1221 هـ. ق. بخشی از بناهای قبرستان بقیع را ویران نموده و سپس با تکمیل سلطه خود بر حجاز در شوال سال 1344 هـ. ق. کلیه این بناها و گنبدها و آثار را ویران و اموال و اشیای گرانقیمت موجود در این اماکن را به تاراج بردند و نه تنها در مدینه، بلکه در هرجا گنبد و بارگاه و زیارتگاهی بود، به ویرانی آن اقدام کردند.

مرحوم سید محسن امین، ابعاد ویرانیهای وهابیان در حجاز را اینگونه وصف میکند:

وقتی وهابیان وارد طائف شدند، گنبد مدفن ابن عباس را خراب کردند، چنانکه یکبار دیگر این کار را کرده بودند. آنان هنگامیکه وارد مکه شدند، گنبدهای قبر عبدالمطّلب، ابوطالب و خدیجه امّ المؤمنین (علیها السلام) را ویران نمودند و زادگاه پیامبر (ص) و فاطمه زهرا (س) را با خاک یکسان کردند و آنگاه که وارد جده شدند، گنبد و قبر حوّا را خراب کردند و به طور کلّی، تمام مقابر و مزارات را در مکه، جده، طائف و نواحی آنها ویران نمودند و زمانی هم که مدینه منوره را محاصره کردند، به ویران کردن مسجد و مزار حمزه پرداختند. پس از تسلّط وهابیان بر مدینه منوره، قاضی القضات وهابیان، شیخ عبدالله بن بلیهد، در رمضان 1344 هـ. ق. از مکه به جانب مدینه حرکت کرد و اعلامیه ای صادر نمود و ضمن آن، جواز ویران کردن گنبدها و زیارتگاه ها را از مردم سؤال کرده بود. بسیاری از مردم از ترس به آن پاسخ نداده و برخی نیز لزوم ویران کردن را خواستار شده بودند!

... شاهد سخن آنکه، آنان پس از نشر این اعلامیه و سؤال و جواب، همه گنبدها و زیارتگاه ها را در مدینه و اطراف آن ویران کردند و حتی گنبد مضاجع ائمه اهلبیت (علیهم السلام) را در بقیع، که قبر عباس عموی پیامبر (ص) نیز در کنار آنها بود، خراب نمودند و دیوارها و صندوقها و ضریحهایی که روی قبرهای شریف قرار داشت، همه را از بین بردند، در حالی که برای آن، هزار ریال مجیدی هزینه کرده بودند. (5)

آنان هیچ قبر و ضریحی را استثنا نکرده اند، بلکه قبر پیامبر (ص) از آن جهت که بیشتر مورد احترام و علاقه مردم است، از دیدگاه آنها و از نظر دلایل وهابیان، اولی به خرابی است و اگر از این نظر خاطرشان جمع بود، حتماً قبر پیامبر (ص) را نیز ویران می کردند!

از جمله تخریبها، از میان بردن گنبد مرقد عبدالله و آمنه، پدر و مادر حضرت رسول خدا (ص) و نیز مزار همسران آن بزرگوار و قبر عثمان بن عفان و قبر اسماعیل بن جعفرالصادق (ع) و قبر مالک، امام دارالهجره و غیر آن بود که بیان همه آنها به طول می انجامد و به طور خلاصه، تمام مزارات مدینه و اطراف آن و ینبع را خراب کردند و پیش از آن، قبر حمزه عموی پیامبر (ص) و قبور بقیه شهدای احد را از بین برده بودند و از آنها جز مشتی خاک برجای نمانده بود و کسیکه بخواهد قبر حمزه را زیارت کند، در صحرا جز تپه ای از خاک نمی بیند.

 چرا اين عمل وحشيانه صورت گرفت؟

وهابیها می گفتند: اهالی حرمین شریفین، به جای خداوند یکتا، گنبد و بارگاه ها را می پرستند. اگر گنبدها تخریب گردد و دیوارهای مشاهد مشرّفه برداشته شود، تازه اهالی حرمین از دایره شرک و کفر بیرون آمده، در مسیر پرستش خداوند یکتا قرار خواهند گرفت...!(6)

 واكنشها پس از خبر تخريب

با انتشار خبر تخریب ابنیه بقیع، به خصوص آثار قبور پیشوایان معصومِ مدفون در آن قبرستان، افکار عمومی در ایران به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و شیعیان از خود واکنشهای شدیدی نشان دادند بگونهای که رییس الوزرای وقت، مجبور شد روز شانزدهم صفر را عزای عمومی اعلام کند.

به دنبال اعلام عزاي عمومي از طرف دسته جات مختلف تهران، مراسم سوگواری و عزاداری به عمل آمد و طبق دعوتی که به عمل آمده بود، در همان روز، علما در مسجد سلطانی اجتماع نمودند و دسته جات عزادار، با حال سوگواری، از کلیه نقاط تهران به طرف مسجد سلطانی عزیمت کرده، در آنجا اظهار تأسف و تأثر به عمل آمد.

 منابع:

  1. ناصر مکارم شیرازی، وهابیت بر سر دوراهی، قم، مدرسه امام علی بن ابی طالب علیه السلام، 1384، چ 1، صص 63 ـ 64.
  2. اصغر قائدان، تاریخ و آثار اسلامی مکه مکرمه و مدینه منوره، نشر مشعر، 1374، چ 2، صص 354 ـ 355.
  3. تاریخ حرم ائمه بقیع، ص 61
  4. صحیح مسلم ج 4، ص 40 / سنن سنایی ج 4، ص 91
  5. در کتاب تاریخ حرم ائمه بقیع اینچنین نقل شده: ... این اقدام دقیقاً در هشتم شوال 1344 هـ. ق. انجام گرفت و به کارگرانی که این عمل ننگین را انجام دادند مبلغ هزار ریال مجیدی دست مزد پرداخت گردید. (صفحه 51)
  6. تاریخ وهابیان، ص 68

شهادت حضرت حمزه (ع)

شهادت عموی پیامبراسلام حضرت حمزه سید الشهداء تسلیت باد

 حمزه فرزند عبدالمطلب، عموی پیامبر اسلام، یک از شجاع‌ترین مردان عرب و از قهرمانان رشید و افسران دلیر اسلام بود که دوشادوش برادرزاده خود، رسول گرامی خداوند، اسلام را یاری کرد و در سخت‌ترین شرایط دست از دفاع آیین پیامبر و رسالتی که بر دوش نهاده بود، بر نداشت. سران قریش و بزرگان آن قبیله از ابهّت و شجاعت او در بیم و هراس بودند. او بود که با قدرت هر چه تمام‌تر، پیامبر را در لحظات حسّاس در مکه از شرّ بت‌پرستان حفظ کرد و برای گرفتن انتقام از ابوجهل که به پیامبر توهین و جسارت کرده بود، سر او را شکست، اما کسی قدرت مقاومت در برابر او نداشت. حمزه در جنگ بدر، بزرگ‌ترین قهرمان قریش یعنی «شیبه» را از پای در آورد، گروهی را مجروح کرد و عده‌ای را به دیار باقی فرستاد.

مادر حمزه بن عبدالمطلب بن هاشم، که سلمی نام داشت، دختر عمروبن زید بن لبید بود. از میان برادران او می‌توان عبدالله، عباس، ابوطالب، ابولهب و ... نام برد. خواهران او نیز عبارت بودند از عاتکه، امیمه، صفیّه و برّه.

 برادر رضاعی پیامبر

«ثوبیه» کنیز ابولهب، که حمزه را شیر داده بود، با شیری که به پسرش «مسروح» می‌داد، چند روزی رسول خدا را شیر داد [۱]. از طرف دیگر، حمزه در میان قبیله «بنی سعد» شیر خواره بود. روزی مادر رضاعی حمزه که پیش از آن حمزه را شیر داده بود، رسول خدا را که نزد دایه‌اش «حلیمه» بود، شیر داد. لذا حمزه از دو جهت برادر رضاعی رسول خدا شد: هم از جهت «ثویبه» و هم از «شیرده سعدیه»[۲].

خواستگاری برای پیامبر

خدیجه که زنی تجارت‌پیشه و شرافتمند بود، روزی رسول خدا را همراه غلامش «میسره» به سوی شام فرستاد. میسره که در این سفر کراماتی را از رسول خدا مشاهده کرده بود، پس از بازگشت به مکه خدیجه را از مشاهدات خود آگاه ساخت. خدیجه شخصی را نزد رسول خدا فرستاد و علاقه‌مندی خود را به ازدواج با پیامبر اظهار داشت. رسول خدا هم با عمو‌هایش مشورت کرد، سپس با حمزه نزد «خویلد بن اسد بن عبد العزی» رفت و خدیجه را خواستگاری کرد. [۳]

 حمزه و کفالت فرزند

در سالی که قریش به سختی و خشکسالی شدیدی گرفتار شدند، ابوطالب مردی عیالوار بود. از این رو، رسول خدا به عمویش، عباس که از ثروتمندان بنی هاشم بود، فرمود: «بیا نزد برادرت ابوطالب برویم و برای یاری او، من یکی از فرزندان او را بگیرم و تو هم یکی دیگر را، و آن دو را تحت کفالت خود درآوریم».

عباس پذیرفت. خبر به حمزه رسید. او نیز همراه آنان نزد ابوطالب رفت. ابوطالب گفت: «عقیل را برای من بگذارید، فرزندان دیگرم را خودتان انتخاب کنید». رسول خدا، علی را انتخاب کرد که همراه خویش ببرد و عباس، طالب را و حمزه، جعفر را برگزید. [۴]

 اسلام آوردن حمزه

پس از مبعوث شدن محمد (ص) به پیامبری، حمزه نیز به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر شهادت داد و به دین برادرزاده‌اش ایمان آورد. پس از اسلام آوردن حمزه بود که پیشنهادهای قریش یکی پس از دیگری به رسول خدا شروع شد؛ زیرا آنان دیدند که شجاع‌ترین فرد، به پیامبر ایمان آورده است و دیگر امیدی به پشتیبانی حمزه از خویش نداشتند، اما پیامبر هیچ یک از پیشنهاد‌های آنها را نپذیرفت.

پس از سخنرانی ابوجهل در میان قبیله قریش، آنها تصمیم به کشتن پیامبر گرفتند. روزی ابوجهل، رسول خدا را در صفا دید و به او ناسزا گفت. پیامبر بدون اعتنا به او راهی منزل شد. کنیز «عبدالله بن جدعان» که این جریان را مشاهده کرده بود، همان روز ناسزاگویی ابوجهل را به حمزه اطلاع داد. سخنان او تأثیر عجیبی بر حمزه گذاشت. از این رو، بدون تأمل در عواقب کارش تصمیم گرفت انتقام برادرزاده‌اش را بگیرد. به همین دلیل، از همان راه که آمده بود برگشت و ابوجهل را دید که در میان اجتماع قریش نشسته است. او بدون اینکه با کسی حرف بزند، به طرف ابوجهل رفت و با کمان شکاری خود محکم بر سر او کوبید. سر ابوجهل شکست. سپس حمزه گفت: «به پیامبر ناسزا می‌گویی؟! من به او ایمان آورده‌ام و به راهی که او رفته است، می‌روم. اگر قدرت داری با من ستیزه کن». ابوجهل رو به اجتماع قریش کرد و گفت: «من در حق محمد بد رفتاری کردم. حمزه حق دارد ناراحت شود». [۵]

به علّت پیشرفت روز افزون اسلام، ناراحتی قریش شدیدتر و آزار و اذیّتشان افزوده می‌شد. حتّی عموی ایشان «ابولهب» و همسر او نیز آسیب‌های بی‌سابقه‌ای به او می‌رساندند، به ویژه آنکه آنها در همسایگی خانه پیامبر بودند و از ریختن هر گونه زباله بر سر و صورت پیامبر دریغ نمی‌کردند، حتی بچّه دان گوسفندی را بر سرش ریختند که البته حمزه، همان کار را با ابولهب انجام داد.

 حماسه آفرینی در جنگ‌ها

اولین سریه: رسول خدا روز دوشنبه ۱۲ ربیع الاول از مکه به مدینه هجرت کرد و نخستین لوای پیامبر، به رنگ سفید بود که در ماه رمضان، آغاز ماه هفتم سال اول هجرت آن را به عمویش حمزه سپرد. «ابومرصد کنّاز بن حصین غنوی» که از پیشگامان مسلمانان و دوست و همسنّ و سال حمزه بود، آن لوا را به دوش خود می‌کشید. پیامبر، حمزه را با سی نفر از مسلمانان مهاجر به سریّه فرستاد. حمزه به قصد جنگ با کاروان سیصد نفر قریش به راه افتاد. این کاروان که ابوجهل سردمدار آن بود، از سفر شام به مکه بر می‌گشت. در یکی از روستاهای ساحل دریای سرخ، دو کاروان با هم رو به رو شدند. در این میان، «مجدیّ بن عمرو جهنی» که با هر دو کاروان پیمان دوستی داشت، به میانجی‌گری پرداخت و آنقدر با این دو گروه صحبت کرد که آنها را از جنگ منصرف ساخت.

اولین غزوه: در ماه صفر سال اول هجری، پیامبر در غزوه «ابواء» (که محلی است میان مکه و مدینه در ۳۷ کیلومتری جحفه)[۶] که اولین غزوه وی بود، شرکت کرد و لوای سفید را حمزه به دست داشت. در این غزوه پیامبر (ص) به قصد مقابله با کاروان قریش عزیمت کرد، ولی با دشمن برخورد نکرد.

غزوه ذوالعشیره: در جمادی الاخر سال دوم هجری پیامبر به غزوه ذوالعشیره رفت و لوای سفید را به دست حمزه داد. او با ۱۵۰ نفر از مسلمانان داوطلب مهاجر حرکت کرد. این کاروان جمعاً سی شتر داشت که هر کدام به نوبت بر آنها سوار می‌شدند. وقتی پیامبر و یارانش به ذوالعشیره رسیدند، چند روزی بود که کاروان قریش از آنجا گذشته بود. هنگام بازگشت هم، این کاروان از کنار دریا گریختند و با پیامبر و یارانش رو به رو نشدند. [۷]

غزوه بدر: هفده رمضان سال دوم هجرت روزی بود که غزوه بدر، میان دو لشکر کفر و اسلام، اتفاق افتاد. هنگامی که رسول خدا صفوف سپاهیان اسلام را مرتب کرد، بادی شدید وزیدن گرفت که تا آن زمان بی‌سابقه بود. این باد شدید دو بار دیگر نیز تکرار شد: اول، جبرئیل بود با هزار فرشته در خدمت پیامبر. باد دوم میکائیل بود با هزار فرشته در پهلوی راست رسول خدا و باد سوم اسرافیل بود با هزار فرشته در پهلوی چپ پیامبر. همه فرشتگان عمامه‌هایی از نور داشتند، به رنگ‌های سبز، زرد، سرخ و شکرآویز، عمامه‌ها را میان دوش خود آویخته بودند و در پیشانی ستوران ایشان طرّه‌های پشم و مو آویخته بود. پیامبر به یارانش فرمود: «فرشتگان بر خود نشان زده‌اند، شما هم نشان بزنید». مسلمانان نیز بر کلاه‌خود‌های خود نشان‌هایی از پشم و پر زدند. [۸]

 از مسلمانان، نخستین کسی که به جنگ آمد، مهجَع (غلام آزاد شده عمر بن خطاب) بود. مشرکان فریاد برآوردند که: ای محمد! کسانی را از خویشاوندان ما که همتای ما باشند، به جنگ ما بفرست. پیامبر (ص) خطاب به بنی هاشم فرمود: «به پا خیزید و در پناه حقی که پیامبر شما را مبعوث کرده، با باطلانی که برای خاموش کردن نور حق آمده‌اند، ستیز کنید». حمزه بن عبدالمطلب، علی بن ابی‌طالب و عبیده بن حارث بن مطّلب بیرون آمدند و به طرف آنها رفتند. چون هر سه تن کلاه‌خود و مغفر داشتند، شناخته نشدند. عتبه گفت: سخن بگویید تا شما را بشناسیم. حمزه گفت: من حمزه پسر عبدالمطلب، شیر خدا و شیر رسول خدایم. عتبه گفت: همتایی بزرگواری! این دو تن که با تو هستند کیان‌اند؟ حمزه گفت: علی بن ابی‌طالب و عبیده بن حارث. عتبه گفت: هماوردانی بزرگوارند!

آن‌گاه علی (ع) در مقابل ولید بن عتبه قرار گرفت و با ردّ و بدل کردن دو ضربه، علی (ع) او را کشت. سپس عتبه پیش آمد که حمزه با او رو به رو شد. او نیز با دو ضربه، عتبه را کشت. عبیده بن حارث که در آن زمان سالخورده‌ترین اصحاب پیامبر بود، در برابر شیبه ایستاد. شیبه ضربتی به پای عبیده زد و ماهیچه پای او را برید. حمزه، این شیر مرد خدا و رسولش، همراه حضرت علی به شیبه حمله برده، او را کشتند. [۹]

در این جنگ، عبدالرحمان بن عوفی (بلال حبشی)، «امیه بن خلف» و پسرش را اسیر کرده بود. بلال می‌گوید: در همین حال که من در میان امیه و پسرش بودم و دست آن دو را گرفته بودم، از من پرسید: در میان شما که بود که با پر شترمرغی در سینه‌اش خود را نشاندار ساخته بود؟ گفتم: حمزه بن عبدالمطلب. گفت: هم او بود که این بلاها را به سر ما آورد.

 غزوه بنی قینقاع: نیمه شوال سال دوم هجری بود. قبیله بنی قینقاع، گروهی از شجاع‌ترین یهودیان زرگر بودند. آنها، هم با عبدالله بن اُبی هم پیمان شده بودند و هم با پیامبر (ص)، ولی پس از جریان جنگ بدر کینه و حسد خود را نمایان ساختند و عهد خود را نادیده گرفتند. خداوند آیه ۵۸ سوره انفال را بر پیامبر نازل کرد که: «اگر بترسی از قومی به خیانتی، پیمان ایشان را با مساوات لغو کن که خدا خیانتکاران را دوست ندارد». [۱۰]

پیامبر نیز با نزول این آیه از بنی قینقاع بیمناک شد. لوا را به دست حمزه سپرد و با جمعی از یارانش به طرف آنها رهسپار شد. این گروه نخستین یهودیانی بودند که علیه اسلام شوریدند، اما پیامبر چنان آنها را محاصر کرد که در دلشان ترس عجیبی افتاد و تسلیم پیامبر و یارانش شدند. قرار شد اموال آنان برای مسلمانان باشد. سپس پیامبر (ص) فرمود: «رهایشان کنید. خداوند آنان و عبدالله بن ابیَ را لعنت کند!»[۱۱]

 غزوه احد: اواخر شوال سال دوم هجرت، جنگ احد واقع شد. حمزه، افسر رشید اسلام، قبل از شروع جنگ گفت: «به خدایی که قرآن را نازل کرده، امروز غذا نخواهم خورد تا آنکه با دشمن مبارزه کنم» [۱۲]. در این غزوه طلحه بن ابی طلحه، صاحب لوای مشرکان، ندا داد: چه کسی با من مبارزه می‌کند؟ علی بن ابی‌طالب به جنگ او رفت و ضربتی بر سر او زد که پیشانی‌اش شکافت و بر زمین افتاد. (طلحه به قوچ لشکر معروف بود). پیامبر چندان خشنود شد که ندای تکبیر سرداد. مسلمانان نیز تکبیر گفتند. لوای مشرکین را عثمان بن ابوطلحه به دست گرفت. حمزه بر او حمله‌ور شد و با شمشیر چنان بر کتف او زد که دست و شانه‌اش افتاد و شمشیر تا تهیگاه او فرو رفت و شُش او بیرون افتاد. حمزه بازگشت؛ در حالی که چنین رجز می‌خواند: «من فرزند ساقی حاجیانم» [۱۳]. حمزه در آن جنگ، مشرکان زیادی را کشت؛ از جمله پرچمدار لشکر «بنی عبد الدّار» (ارطاه بن عبد و عثمان بن ابی طلحه) و نیز «سبّاع بن عبدالعزّی» و «عمرو بن فضله» را به جمع کشتگان شرک فرستاد.

 وحشی حبشی

 «جبیر بن مطعم» غلامی داشت به نام «وحشی» که زوبین خود را مانند حبشیان می‌انداخت و کمتر خطا می‌کرد. در جنگ احد، جبیر به غلام خود گفت: «همراه این سپاه برو. اگر حمزه عموی محمّد را به جای عموی من «طعیمه بن عدی» (که در جنگ بدر کشته شده بود)، بکشی، تو را آزاد می‌کنم. هند دختر «عتبه» نیز به وحشی پیشنهاد کرد که یکی از سه نفر (پیامبر، علی و حمزه) را برای گرفتن انتقام خون پدرش از پای در آورد. وحشی در جواب گفت: «من هرگز به محمد نمی‌توانم دسترسی پیدا کنم. علی نیز در میدان نبرد بسیار هوشیار است، ولی حمزه در جنگ به حدّی دچار خشم و غضب می‌شود که متوجه اطراف خود نیست. شاید بتوانم او را از طریق مکر و حیله از پای درآورم».

وحشی می‌گوید: «من در جنگ احد پیوسته حمزه را تعقیب می‌کردم. او مانند شیری غرّان، به قلب سپاه دشمن حمله می‌کرد و به هر کس می‌رسید، او را از پای در می‌آورد و نقش زمین می‌ساخت. من خود را پشت سنگ‌ها و درختان پنهان می‌کردم تا مرا نبیند. حمزه همچنان مشغول نبرد بود که من از کمین درآمدم. به فاصله معینی زوبین خود را به طرف او انداختم. زوبین به تهیگاه او اصابت کرد و از میان دو پای او در آمد. حمزه می‌خواست به طرف من حمله کند، ولی شدت درد امانش نداد و روح از بدنش جدا شد. سپس با کمال احتیاط به سوی او رفتم. حربه را درآورده، به لشکرگاه قریش برگشتم و به انتظار آزادی نشستم». [۱۴]

زمانی که وحشی به مکه برگشت، برای این عملش پاداش آزادی گرفت. او در روز فتح مکه به طایف فرار کرد. در سال نهم اهل طایف به مدینه آمدند تا اسلام آورند. وحشی قصد داشت به شام یا یمن فرار کند. اما به او بشارت دادند که اگر شهادت حق را بر زبان جاری کنی و اسلام آوری، محمد تو را نمی‌کشد. او نیز نزد رسول خدا رفت و بی‌درنگ شهادتین را بر زبان راند و سپس خود را معرفی کرد. به امر رسول خدا (ص) کیفیت کشتن حمزه را به عرض رساند. رسول خدا به وی فرمود: «روی خود را از من پنهان دار که دیگر تو را نبینم». او هم تا وقتی پیامبر زنده بود، خود را از نظر آن بزرگوار دور می‌داشت و پس از وفات آن حضرت که مسلمانان به جنگ «مسیلمه» می‌رفتند، با آنان همراه شد و با کمک یکی از انصار، «مسیلمه» را کشت. او اعتراف کرد: «هم بهترین مردم بعد از رسول خدا را کشتم و هم بدترین مردم را [۱۵]». با این همه، وحشی در پایان عمر خود مانند زاغ سیاهی بود که پیوسته مورد تنفر مسلمانان بود و بر اثر کردار‌های ناشایست، نام او را از میان لشکریان حذف کردند و به سبب شرابخواری فراوان، بر او بسیار حد می‌زدند. عمر بن خطاب می‌گفت: «قاتل حمزه، نباید در سرای دیگر رستگار گردد». [۱۶]

 کینه زن جگرخوار و ابوسفیان

چنان‌که قبلاً یادآور شدیم، هند دختر عتبه، به وحشی پیشنهاد کرد که حمزه را به انتقام خون پدرش بکشد و وحشی چنین کرد. هند که از گوش و بینی شهدای اسلام در جنگ‌های پیش از احد، برای خود خلخال‌ها و گردنبندهای فراوانی درست کرده بود، همه را به وحشی داد. سپس جگر حمزه را در آورد و تکه‌ای از آن را در دهان گذاشت تا بخورد، اما به خواست خداوند در دهانش سفت شد و نتوانست آن را فرو برد و آن را بیرون انداخت؛ زیرا خداوند نمی‌خواست تکه‌ای از بدن حمزه با خون مشرکین آمیخته شود.

این عمل به قدری ننگین و ناپسند بود که ابوسفیان گفت: «من از این عمل تبرّی می‌جویم و چنین دستوری نداده بودم». این کردار زشت هند باعث شد که او را به «آکله الاکباد؛ خورنده جگر‌ها» لقب دهند و فرزندان او را به نام فرزندان «آکله الاکباد» می‌شناختند. هند پس از این عمل ننگین و زشت خود که ورق ننگینی دیگر به قوم مشرکین اضافه کرد، بر روی سنگی رفت و اشعاری درباره این انتقام‌جویی گفت. اما هند، (برادر زاده حمزه و دختر اثابه بن عبدالمطلّب)، با اشعار خویش به او پاسخ داد و دهان هند جگرخوار را بست.

ابوسفیان کعب، وقتی به جسد حمزه رسید، نیزه خود را به گوشه دهان حمزه فرو برد و سخنی جسارت آمیز گفت. در همین هنگام «حلیس بن زبّان» از آنجا می‌گذشت که این کار ناپسند ابوسفیان را دید و فریاد برآورد: «ای مردم! این مرد، بزرگ قبیله قریش است که با پیکر بی جان عموزاده خود چنین می‌کند!» ابوسفیان از کار خود شرمنده گشت و گفت: «این کار را از من نادیده بگیر؛ زیرا لغزشی بیش نبود».

 اندوه رسول خدا (ص)

پیامبر خدا (ص) در جنگ احد، چندین بار سراغ عموی خود را گرفت. از این رو، یکی از اصحاب پیامبر به نام حارث بن صمّه در صدد بر آمد تا خبری از او برای رسول خدا بیاورد. اما هنگامی که جسد حمزه را با وضع رقت‌آور مشاهده کرد، به خود جرئت نداد این خبر را به پیامبر برساند. از این رو، پیامبر حضرت علی را فرستاد. او نیز وقتی حمزه را به صورت مثله شده و با اعضای بریده دید، بسیار متأثر گردید و نزد آن ایستاد و دوست نداشت این خبر ناگوار را به پیامبر بدهد.

بنابراین خود پیامبر به جستجوی حمزه پرداخت. رسول خدا بر سر جسد حمزه سیدالشهدا رسید. وقتی او را با آن وضعیت رقّت‌بار دید، فرمود: «هرگز به مصیبت (دیگری بزرگ‌تر از مصیبت) کسی مثل تو گرفتار نخواهم شد و هرگز در هیچ مقامی سخت‌تر از این بر من نگذاشته است: «لن اصابَ بِمِثْلکَ ابَداً، ما وَقَفتُ مَوقِفاً قَطٌّ اَعنیَ...». [۱۷] سپس فرمود: «اگر خدا توانایی‌ام دهد، در ازای کشته شدن حمزه هفتاد نفر از قریش را می‌کشم و اعضای بدنشان را می‌برم». در این هنگام جبرئیل نازل شد و این آیه را تلاوت کرد:(وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّابِرینَ)[۱۸]؛ «اگر تصمیم دارید آنها را مجازات کنید، در مجازات خود میانه رو باشد و از حد اعتدال بیرون نروید و اگر صبر کنید، برای بردباران بهتر است».

رسول خدا (ص) پس از شنیدن این پیام الهی فرمود: «پس من صبر می‌کنم و انتقام نخواهیم کشید». سپس ردایی از برد یمانی که بر دوش مبارکش بود، روی حمزه انداخت. اما آن ردا به قامت حمزه کوتاه بود. اگر بر سرش می‌کشید، پاهایش بیرون می‌ماند و اگر پاهایش را می‌پوشاندند، سرش پیدا می‌شد. بنابراین رسول خدا (ص) ردا را بر سر حمزه کشید و پاهایش را از علف و گیاه پوشانید و فرمود: «اگر زنان عبدالمطلب نارحت نمی‌شدند، او را به همین حال رها می‌کردم که درندگان صحرا و مرغان هوا گوشت او را بخورند، تا روز قیامت، حمزه از شکم آنها محشور شود؛ زیرا هر چه مصیبت بزرگ‌تر و بیشتر باشد، ثوابش نیز بیشتر خواهد شد». [۱۹]

پیامبر (ص) مدتی در کنار جسد حمزه ایستاد و سپس چنین فرمود: «جبرئیل نزد من آمد و به من خبر داد که در میان اهل هفت آسمان نوشته شده: حمزه بن عبدالمطلب اسدالله و اسد رسوله [۲۰]؛ حمزه بن عبدالمطلب، شیر خدا و شیر رسول خداست». از رسول خدا (ص) روایت شده: «هر که مرا زیارت کند و عمویم حمزه را زیارت نکند، همانا به من جفا کرده است». [۲۱]

 خواهر و خواهرزاده شکیبا

صفیه، خواهر حمزه، برای دیدن جسد برادرش آمده بود. رسول خدا (ص) به زبیر، فرزند صفیه، فرمود: «مادرت را برگردان و نگذار برادرش را به این حال ببیند». زبیر گفته رسول خدا را به صفیه رساند. صفیه گفت: می‌دانم که برادرم را مثله کرده‌اند، اما چون در راه خداست، ما هم راضی و خشنود هستیم و البته برای رضای خدا صبر خواهم کرد و بدین طریق، از رسول خدا اجازه گرفت و بر سر کشته برادر حاضر شد. او هنگامی که برادرش را با آن وضع مشاهده کرد، بر او درود فرستاد و گفت: (اِنّا لله و اِنّا الیه ِ راجعون). سپس برای او طلب استغفار کرد. [۲۲]

 به خاک سپردن حمزه

وقتی مشرکان از احد رفتند، مسلمانان به کنار کشتگان خود آمدند. رسول خدا (ص) حمزه و دیگر شهدا را غسل نداد و فرمود: «آنها را همچنان خون آلود و بدون غسل دفن کنید. من بر اینان گواه خواهم بود». جسد حمزه، اولین جسدی بود که رسول خدا (ص) بر آن چهار تکبیر گفت. سپس اجساد شهیدان دیگر را آوردند و کنار جسد حمزه گذاشتند. پیامبر (ص) بر هر شهیدی که نماز می‌گزارد، بر حمزه هم نماز می‌گزارد؛ چنان که هفتاد مرتبه بر حمزه نماز خواند. [۲۳]

 به دستور پیامبر (ص)، حمزه را همراه «عبدالله بن جحش» که او هم از شهدای احد بود و گوش و بینی او را هم بریده بودند، در یک قبر به خاک سپردند [۲۴]. همچنین هنگامی که رسول خدا و یارانش به مدینه برگشتند، حمنه، دختر جحش و خواهر عبدالله، خدمت پیامبر رسید. وقتی پیامبر خبر شهادت عبدالله را به حمنه داد، او گفت: (انا لله و انا الیه راجعون)، و برای او طلب آمرزش کرد. سپس از احوال دایی خود، حمزه، پرسید و با شنیدن خبر شهادت او نیز کلمه استرجاع را بر زبان جاری ساخت و برای وی هم از خداوند بزرگ طلب استغفار و آمرزش کرد.

 زنان انصار و حمزه

حضرت رسول در بازگشت از احد به مدینه، در محله‌ای به نام «بنی عبدالاشهل» و «بنی ظفر» زنان انصار را دید و شنید که آنان چگونه بر کشتگان خود گریه و زاری می‌کنند. حضرت با دیدن آنها به گریه افتاد و فرمود: «لکِنَّ حمزه لا بواکِیَ لَهُ [۲۵]؛ ولیکن برای حمزه، زنان گریه نمی‌کنند». سعد بن معاذ و اسید بن خضیر، این سخن پیامبر را شنیدند. بنابراین نزد زنانشان رفتند و به آنها گفتند: بر در مسجد بروید و برای حمزه، عموی رسول خدا، سوگواری و گریه و شیون کنید. آنان نیز چنین کردند. پیامبر (ص) فرمود: «خدا رحمتتان کند، برگردید، در همدردی کوتاهی نکردید: «اِرجِعنَ یَرحَمکُنَّ الله فَقَد آسَیتُنَّ». [۲۶] نیز فرمودند: «خدا انصار را رحمت کند. تا آنجا که می‌دانم، از قدیم همدردی داشته‌اند. اینان را بفرمایید باز گردند». [۲۷]

زنان انصار، تا امروز (قرن سوم هجری) هر گاه کسی از ایشان بمیرد، نخست بر حمزه می‌گریند، سپس بر مرده خود نوحه‌سرایی می‌کنند. [۲۸]

 منزلت حمزه

رسول خدا (ص) فرمود: «پروردگار من، مرا با سه نفر از اهل بیتم برگزید: علی بن ابی‌طالب، جعفر بن ابی‌طالب و حمزه بن عبدالمطلب. سلام بر تو ای عموی رسول خدا که درود خدا بر او آلش باد! سلام بر تو ای بهترین شهید راه اسلام! سلام بر تو ای شیر خدا و شیر رسول خدا! گواهی می‌دهم که تو در راه دین خدای عزّ و جل به جهاد پرداختی و جان خود را نثار و رسول خدا را یاری کردی و به آنچه نزد خداست، مشتاق بودی. پدر و مادرم به فدای تو باد.

همچنین از حضرت امام محمد باقر (ع) روایت کرده‌اند که بر ساق عرش نوشته شده است: «حمزه، شیر خدا و شیر رسول خدا و سید شهداست». [29]

باز از امام محمد باقر (ع) در تفسیر آیه (مِنَ المُؤمِنینَ رِجالُ صَدَقوا ما عاهَدوا الله عَلَیهِم، فَمِنهُم مَن قَضی نَحبه وَ مِنهُم مَن ینتَظِر وَ ما بَدّلوا تّبدیلا) نقل شده که مراد از (من قضی نحبه)، حمزه و جعفر و (من ینتظر) علی بن ابی‌طالب است.

آیه ۱۹ سوره حج نیز در زمان جنگ احد، که حضرت علی (ع) و حمزه، شیبه را کشتند، نازل شد که خداوند فرمود: «این گروه دشمن، درباره پروردگارشان خصومت ورزیدند». همچنین آیاتی مانند: ۱۶ دخان، ۴۵ قمر، ۵۵ حج، و ۴۵ ذاریات، در مورد جنگ بدر است. [30]

 فرازهایی از زیارت حضرت حمزه

السَّلامُ عَلَیکَ یا عَمَّ رسول الله، صَلَّی الله علیه و آلِه، اَلسَّلام عَلَیکَ یا خَیرَ الشُّهَداء، السَّلامُ عَلَیکَ یا اَسَدُالله وَ اَسَدُ رَسولِه، اَشهَدُ اَنَّکَ قَد جاهَدتَ فِی الله عَزَّ وَ جَلَّ، وَحُدتَ بِنَفسِکَ، وَنَصَحتَ رَسولَ الله وّ کُنتَ فیما عِندَاللهِ سُبحانَهُ راغِباً، بِاَبی اَنتَ وَ اُمّی. (سلام بر تو ای عموی رسول خدا که درود خدا بر او آلش باد! سلام بر تو ای بهترین شهید راه اسلام! سلام بر تو ای شیر خدا و شیر رسول خدا! گواهی می‌دهم که تو در راه دین خدای عزّوجل به جهاد پرداختی و جان خود را نثار و رسول خدا را یاری کردی و به آنچه نزد خداست، مشتاق بودی. پدر و مادرم به فدای تو باد). [31]

 پی‌نوشت‌ها

[۱]. امتاع الاسماع، ص ۶.

[۲]. اسدالغابه، ج ۱، ص ۱۵.

[۳]. سیره النبی، ج ۱، ۲۰۵.

[۴]. همان، ج ۱، ص ۲۰۸.

[۵]. فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، ص ۱۱۴.

[۶]. طبقات محمد بن سعد کاتب واقدی، ص ۵.

[۷]. همان، ص ۷.

[۸]. همان، ص ۱۶.

[۹]. همان، ص ۱۸.

[۱۰]. همان، ص ۳۲.

[۱۱]. همان، ص ۳۳.

[۱۲]. فراز‌هایی از تاریخ پیامبر اسلام، ص ۲۶۲.

[۱۳]. طبقات محمد بن سعد کاتب واقدی، ص ۴۹.

[۱۴]. فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، ص ۲۸۹.

[۱۵]. تاریخ پیامبر اسلام، دکتر آیتی، ص ۲۹۵.

[۱۶]. فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، ص ۲۹۶.

[۱۷]. تاریخ پیامبر اسلام، دکترآیتی، ص ۳۲۳.

[۱۸]. نحل/ ۱۲۶.

[۱۹]. کلیات منتهی الامال، ص ۷۷.

[۲۰]. تاریخ پیامبر اسلام، دکتر آیتی، ص ۳۲۳.

[۲۱]. کلیات مفاتیح الجنان، زیارت نامه حضرت حمزه.

[۲۲]. تاریخ پیامبر اسلام، دکتر آیتی.

[۲۳]. طبقات محمد بن سعد کاتب واقدی.

[۲۴]. کلیات منتهی الامال، ص ۷۷.

[۲۵]. تاریخ پیامبر اسلام، دکتر آیتی، ص ۳۲۲.

[۲۶]. همان.

[۲۷]. همان.

[۲۸]. طبقات محمد بن سعد کاتب واقدی، ص ۵۳.

[29]. کلیات منتهی الامال، ص ۱۳۸.

[30]. کلیات محمد بن سعدکاتب واقدی، ص ۱۸.

[31]. کلیات مفاتیح الجنان، زیارت حضرت حمزه.

عید سعید فطر

عید سعید فطر بر همه مؤمنان و روزه داران جهان مبارک باد

  عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت                   صدشکر که این آمد وصدحیف که آن رفت

 عيد سعيد فطر؛ روزپاداش

 عيد فطر يكى از دوعيد بزرگ در سنت اسلامى است كه درباره آن، احاديث و روايات بی شمار وارد شده است. مسلمانان روزه دار كه ماه رمضان را به روزه دارى به پا داشته و از خوردن وآشاميدن و بسيارى از كارهاى مباح ديگرامتناع ورزيده اند، اكنون پس ازگذشت ماه رمضان درنخستين روز ماه شوال اجر و پاداش خود را از خداوند مى ‏طلبند، اجر و پاداشى كه خود خداوند به آنان وعده داده است.

 اميرالمؤمنين على عليه السلام دريكى ازاعياد فطر خطبه ‏اى خوانده ‏اند و درآن مؤمنان را بشارت و مبطلان را بيم داده‏ اند: خطب اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام يوم الفطر فقال: ايها الناس! ان يومكم هذا يوم يثاب فيه المحسنون و يخسر فيه المبطلون وهو اشبه بيوم قيامكم، فاذكروا بخروجكم من منازلكم الى مصلاكم خروجكم من الاجداث الى ربكم واذكروا بوقوفكم فى مصلاكم و وقوفكم بين يدى ربكم، واذكروا برجوعكم الى منازلكم، رجوعكم الى منازلكم فى الجنه.

 عباد الله! ان ادنى ما للصائمين والصائمات ان يناديهم ملك فى آخر يوم من شهر رمضان، ابشروا عباد الله فقد غفر لكم ما سلف من ذنوبكم فانظروا كيف تكونون فيما تستانفون."(1)

 اى مردم! اين روز، روزى است كه نيكوكاران درآن پاداش مى ‏گيرند و زيانكاران و تبهكاران درآن مايوس و نا اميد مى‏ گردند واين شباهتى زياد به روزقيامتتان دارد، پس با خارج شدن ازمنازل و رهسپار جايگاه نمازعيد شدن به ياد آوريد خروجتان از قبرها و رفتنتان را به سوى پروردگار، و با ايستادن درجايگاه نماز، به ياد آوريد ايستادن در برابر پروردگارتان را. و با بازگشت ‏به سوى منازل خود، متذكر شويد بازگشتتان را به سوى منازلتان در بهشت ‏برين. اى بندگان خدا، كمترين چيزى كه به زنان و مردان روزه ‏دار داده مى‏ شود اين است كه فرشته‏اى درآخرين روز ماه رمضان به آنان ندا مى‏دهد و مى ‏گويد: «هان! بشارتتان باد، اى بندگان خدا كه گناهان گذشته ‏تان آمرزيده شد، پس به فكر آينده خويش باشيد كه چگونه بقيه ايام را بگذرانيد.»

 عارف وارسته ملكى تبريزى درباره عيد فطر آورده است: «عيد فطر روزى است كه خداوند آن را از ميان ديگر روزها برگزيده است و ويژه هديه بخشيدن و جايزه دادن به بندگان خويش ساخته و آنان را اجازه داده است تا دراين روز نزد حضرت او گرد آيند و برخوان كرم او بنشينند وادب بندگى بجاى آرند، چشم اميد به درگاه او دوزند واز خطاهاى خويش پوزش خواهند، نيازهاى خويش به نزد او آرند و آرزوهاى خويش از او خواهند ونيزآنان را وعده و مژده داده است كه هر نيازى به او آرند، برآورد و بيش ازآنچه چشم دارند به آنان ببخشند و ازمهربانى و بنده ‏نوازى، بخشايش و كارسازى در حق آنان روا دارد كه گمان نيز نمى‏برند.» (2)

 روز اول ماه شوال را بدين سبب عيد فطر خوانده‏ اند كه دراين روز، امر امساك و صوم از خوردن و آشاميدن برداشته شده و رخصت داده شد كه مؤمنان در روزافطاركنند و روزه خود را بشكنند فطر و فطور به معناى خوردن و آشاميدن، ابتداى خوردن و آشاميدن است و نيزگفته شده است كه به معناى آغاز خوردن و آشاميدن است پس از مدتى از نخوردن و نياشاميدن. ابتداى خوردن و آشاميدن را افطار مى‏نامند و ازاين رو است كه پس ازاتمام روز و هنگامى كه مغرب شرعى در روزهاى ماه رمضان، شروع مى‏ شود انسان افطار مى ‏كند يعنى اجازه خوردن پس ازامساك از خوردن به او داده مى‏ شود.

 عيد فطر داراى اعمال وعباداتى است كه در روايات معصومين عليهم السلام به آنها پرداخته شده و ادعيه خاصى نيزآمده است.

 فطر در کلام امام علی علیه السلام

 امیر مؤمنان علی علیه السلام در یکی از خطبه های عید فطر فرمود: «ای مردم! این روز، روزی است که نیکوکاران در آن پاداش می گیرند و زیان کاران و تبه کاران در آن ناامید می شود و این شباهت زیادی به روز قیامتتان دارد. پس با خارج شدن از خانه ها و ره سپار شدن به جایگاه نماز عید، به یاد آورید خروجتان از قبرها و رفتنتان را به سوی پروردگار و با ایستادن در جایگاه نماز، به یاد آورید ایستادن در برابر پروردگارتان را، و با بازگشت به سوی خانه های خود، متذکر شوید بازگشتتان را به سوی خانه هایتان در بهشت. ای بندگان خدا! کمترین چیزی که به زنان و مردان روزه دار داده می شود، این است که فرشته ای در آخرین روز ماه رمضان به آنان ندا می دهد و می گوید: بشارتتان باد ای بندگان خدا! که گناهان گذشته تان آمرزیده شد. پس به فکر آینده خویش باشید که چگونه بقیه ایام را بگذرانید».

 از سخنان معصومين عليهم السلام چنين مستفاد مى‏ شود كه روزعيد فطر، روزگرفتن مزد است. و لذا دراين روز مستحب است كه انسان بسيار دعا كند و به ياد خدا باشد و روز خود را به بطالت و تنبلى نگذراند و خير دنيا و آخرت را بطلبد.

 و در قنوت نماز عيد مى‏ خوانيم: ... اسئلك بحق هذا اليوم الذى جعلته للمسلمين عيدا و لمحمد صلى الله عليه وآله ذخرا و شرفا و كرامة و مزيدا ان تصلى على محمد وآل محمد وان تدخلنى فى كل خيرادخلت فيه محمدا وآل محمد وان تخرجنى من كل سوء اخرجت منه محمدا و آل محمد، صلواتك عليه وعليهم اللهم انى اسالك خيرما سئلك عبادك الصالحون واعوذ بك مما استعاذ منه عبادك المخلصون.‏

 بارالها! به حق اين روزى كه آن را براى مسلمانان عيد و براى محمد (ص) ذخيره و شرافت و كرامت و فضيلت قرار دادى از تو مى ‏خواهم كه برمحمد وآل محمد درود بفرستى و مرا درهرخيرى وارد كنى كه محمد و آل محمد را درآن وارد كردى و ازهر سوء و بدى خارج سازى كه محمد وآل محمد را خارج ساختى، درود و صلوات تو بر او و آنها، خداوندا، ازتو مى‏ طلبم آنچه بندگان شايسته‏ ات ازتو خواستند و به تو پناه مى ‏برم از آنچه بندگان خالصت ‏به تو پناه بردند.

 در صحيفه سجاديه نيزدعايى ازامام سجاد (ع) به مناسبت وداع ماه مبارك رمضان واستقبال عيد سعيد فطر وارد شده است: «اللهم صل على محمد و آله و اجبر مصيبتنا بشهرنا و بارك لنا فى يوم عيدنا و فطرنا و اجعله من خير يوم مرّ علينا، اجلبه لعفو و امحاه لذنب واغفرلنا ما خفى من ذنوبنا وما علن ... اللهم انا نتوب اليك فى يوم فطرنا الذى جعلته للمؤمنين عيدا و سرورا و لاهل ملتك مجمعا و محتشدا، من كل ذنب اذنبناه او سوء اسلفناه او خاطر شرّ اضمرناه توبة من لا ينطوى على رجوع الى.»

 پروردگارا! بر محمد وآل محمد درود فرست و مصيبت ما را دراين ماه جبران كن و روز فطر را بر ما عيدى مبارك و خجسته بگردان و آن را از بهترين روزهايى قرار ده كه برما گذشته است كه دراين روز بيشتر ما را مورد عفو قرار دهى و گناهانمان را بشوئى و خداوندا برما ببخشايى آنچه درپنهان وآشكارا گناه گردانيم ... خداوندا! دراين روزعيد فطرمان كه براى مؤمنان روزعيد و خوشحالى و براى مسلمانان روزاجتماع و گردهمائى قراردادى؛ ازهرگناهى كه مرتكب شده ‏ايم وهر كار بدى كه كرده ‏ايم وهر نيت ناشايسته‏ اى كه در ضميرمان نقش بسته است ‏به سوى تو باز مى‏ گرديم و توبه مى‏ كنيم، توبه ‏اى كه درآن بازگشت ‏به گناه هرگز نباشد و بازگشتى كه درآن هرگز روى آوردن به معصيت نباشد. بارالها! اين عيد را بر تمام مؤمنان مبارك گردان و دراين روز، ما را توفيق بازگشت ‏به سويت و توبه ازگناهان عطا فرما. (3)

 پى‏ نوشت‏ها:

  1. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمة، ج 7، صص 131 -132.
  2. ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى، المراقبات فى اعمال السنه، تبريز، ص 167.
  3. ماهنامه پاسداراسلام، شماره 101، ارديبهشت ماه 1369 صص 10- 11، 50.

واستفاده ازکتاب رمضان، تجلى معبود (ره توشه راهيان نور) صفحه 248.

logo new موسسه در راه حق، نشر و ترویج معارف اسلامی